🦄🌈ʀᴀɪɴʙᴏᴡ ᴊᴇʟʟʏ ᴏʀ ʙᴇᴀʀ ᴊᴇʟʟʏ🦄🌈

4.3K 811 300
                                    

همه‌ی‌ پارتا شرطشون نرسیده، ولی ووت کلی برای بوک رسیده. پس آپ داریم:))) مثلا یه پارت رفتید حدود ۲۹۰ تا ووت دادید یکی ۲۲۰😂💖

شرط این پارت برای آپ پارت بعدی: ۲۲۵ تا کامنت از طرف شما بدون جواب دادن من
البته اینطوریم نباشه که یکی بیاد ۲۲۵ تا رو بذاره لطفااا😂🥲 همتون برای این شرط همراهی کنید.
می‌دونم این شرط زود میرسه و خودمم دوست دارم زود برسه چون کلی ایده‌های باحال برای پارتای بعد دارم.
از خوندن پارت لذت ببرید♡

🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄

"گفتی اینجاست؟"

جونگوک روی صندلی وایساده بود تا از بالای‌ کمد تهیونگ، چمدون صورتیش رو پیدا کنه. از طرف دیگه تهیونگ در حالی که سرش توی کمد دیگه‌ای بود جواب داد، "آره، یکم هولش دادم عقب. تونستی ببینیش؟"

جونگوک بالاخره تونست دسته‌ی چمدون رو ببینه و با گرفتنش سمت خودش کشید و بعد از بالای صندلی پایین اومد.

جونگوک یه ساعت قبل، سریع به آپارتمانش رفته بود و با جمع کردن ساکش، سمت کلینیکش رفته بود تا خبر یه هفته نبودنش رو بده و از نظرش خیلی خوب بود که سه روز بود هیچ تایمی رو برای معاینه‌ به کسی نداده بود، حالا دوباره توی کافه‌ی تهیونگی بود.

در چمدون رو باز کرد و لباسش رو صاف کرد.

"چمدون اینجاست توت فرنگی، تونستی لباسایی که می‌خوای رو پیدا کنی؟"

تهیونگ بالاخره از توی کمد بیرون اومد و سمت تخت اومد.

"آره، ایناهاشن."

جونگوک به تیشرت و شلوارهای کم بین دست‌های کوچولوی تهیونگ نگاه کرد.

"مطمئنی همینا کافین؟ ما قراره بیشتر از یه هفته اونجا بمونیما توت فرنگی."

تهیونگ سرهمی بلند لیش رو با یه تیشرت سفید برداشت و بقیه‌ش رو به نوبت تا کرد و توی چمدونش گذاشت.

"معلومه که کمن، تازه باید یه چمدون دیگم بردارم. این کمه. شایدم نیاز نباشه، اونجا یه دونه دیگه میخرم. نه؟"

جونگوک با تعجب به حرفای عجیب امگاش گوش می‌داد، تهیونگ وقتی دید آلفاش متوجه نشده خنده‌ای کرد و روی تخت نشست.

"خرید کردن با اون دو تا فسقل کیوت برام خیلی لذت بخشه، گاهی مامان بابام میان و با هم میریم مرکز خرید تا وسایل بگیریم. وقتیم وسایل کم میبرم باهاشون میرم خرید و کلی لباس و چیزای خوب برام میخرن، جدا از اون گشتن و خرید باهاشون خیلی زیاد بهم می‌چسبه. مخصوصاً بعد چند وقتی که اینطوری دلتنگشون میشم."

جونگوک ابرویی بالا انداخت و آهانی گفت. بعد هم سمت لباسای توت فرنگیش رفت و کمکش کرد تا جمعش کنه.

"چند تا بچه اید؟"

تهیونگ با برداشتن شارژر و هندزفریش جواب داد، "سه تاییم. من از اون دو تا بزرگترم. ته هی و تیانگ، دو قلو‌ان و الان جفتشون هفده سالشونه. سال بعد قراره برای دانشگاه آزمون بدن. دو تا توله کوچیک مهربون و کیوت و دوست داشتنی."

DADDY IS MY UNICORNWhere stories live. Discover now