🌈🦄ʙᴜɴɴʏ ᴋᴏᴏᴋɪ🌈🦄

5.7K 942 385
                                    


درست پنج دقیقه‌ی بعد، وقتی که تهیونگ سرهمی کیوتش رو پوشیده بود و داشت توی دو تا لیوان شیر می‌ریخت تا باهاشون نوشیدنیای خوشمزه درست کنه، آلفا از توی حموم بیرون اومد.

شانس‌ اورده بود که توی اویز حموم یه حوله‌ی ساده‌ی سفید بود وگرنه برخلاف میل باطنیش دلش نمی‌خواست حوله‌ی شخصی امگا رو بدون اجازه‌ش روی بدنش بکشه. حداقل نه الان و نه فعلا!

پس وقتی از حموم خارج شد با اتاقی خالی اما مرتب شده روبه‌رو شد که تیشرت و شلوار دیروزش روی تخت تا شده بودن.

به این کار امگا لبخند بزرگی زد و توی دلش نفس راحتی کشید برای اینکه دیروز، قبل اومدن به کافه‌ گربه توی مطب لباسش رو با لباسایی که توی کمد می‌ذاره عوض کرده بود.

حالا اگه از تکراری بودن تیپ دیروز و امروزش فاکتور می‌گرفت، حداقل اونا تمیز بودن و بو نمی‌دادن. هر چند، اون تیپ تکراری توانایی قند اب کردن توی دل امگا رو داشت.

امگا وقتی داشت اون لباسا رو روی تخت تا می‌کرد و چکشون می‌کرد تا چروکی از دیشب روشون نباشه، یه بار دیگه سعی کرد به جای حواس پرتی دیشبش الفا رو توی اون تیشرت مشکی رنگ و شلوار زاپ دار لی روشن با رونای پرش تصور کنه.

و با همون دو ثانیه‌ی اول تصور کردنش لپاش گل انداخته بود و نگران این بود که می‌تونه مستقیم به الفا خرگوشی جذاب خوشتیپش نگاه کنه یا نه؟!

و بعد، وقتی که لباس رو تا کرده بود توی ایینه نیم نگاهی به تیپ خودش انداخته بود. به این فکر کرد که شاید این سرهمی و خرس روش، زیادی برای قرار رفتن با الفا بچه گونه باشن.

اما با صدای قطع شدن دوش اب، با بهونه‌ی اینکه این سبک لباس استایل مورد علاقه‌شه به سرعت از اتاق خارج شد و سمت اشپزخونه رفت.

گربه‌هاش توی این دو روز برای خودشون ازاد بودن و خوب شیطونی کرده بودن، سر همینم هنوز خواب بودن و تهیونگ با اماده کردن وعده غذاییشون توی طرف مخصوصشون، حالا داشت با دقت موزای سالم رو از توی یخچال درمی‌اورد تا با مخلوط کن ازش یه شیرموز خوشمزه درست کنه.

قبل از ریختن تکه‌های متوسط موز توی دستگاه، یاد این افتاد که بهتره تا دو سه روز بعد از مسمومیت، لبنیات مصرف نشه.

پس با اخم کیوتی موزارو توی یه ظرف پلاستیکی دردار گذاشت و با جمع کردن لباش به این فکر کرد که چه صبحونه ای مناسب اون الفای جنتلمن خرگوشیه.

با یادآوری اینکه مایع بیسکوییت حاضر توی فریزرش داره با برق زدن چشماش اون رو از توی فریزر دراورد تا دماش یکم با محیط یکسان شه و بعد دنبال قیف کیک پزیش گشت.

وقتی پیداش کرد مایع کمی شل شده رو توی قیف ریخت و با برداشتن یه سینی فلزی و بیرون دادن زبون صورتی و کیوتش، با دقت مشغول کشیدن شکلی روی سینی با قیف شد.

DADDY IS MY UNICORNWhere stories live. Discover now