🦄🌈ᴘᴇᴘᴇʀᴏ🦄🌈

5.3K 957 399
                                    


پرتوهای تابستونی خورشید روی خیابون می‌تابید و پسر کوچکتر با گره زدن دستاش به هم، سمت چپ پیاده رو راه می‌رفت و با اون کتونیای مکویین سفید رنگ که جوراب خرسی شکلش بخشی از ساق پاش رو پوشونده بود قدم برمی‌داشت.

و چسبیده به شونه‌‌ی راستش، جفتش بود که داشت باهاش سر قرار اول می‌رفت. خب، تهیونگ بخواد روراست باشه دلش می‌خواست یه ملحفه روی سر جفتش بکشه تا انقدر دخترا و پسرا توی خیابون به تیپ ادم کشش زل نزنن.

لب زیریش رو محکم گزید و زیر لب نقی زد.

- چند وقت یه بار میری فروشگاه؟

با رها کردن لبش، لب پاییتش برای لحظه‌ای بی حس شد و بعد تهیونگ با لحن نه چندان شادابی جواب داد:

- هفته‌ای یه بار یکشنبه‌ها میرم، باید مواد کافه تازه باشن. زیاد خرید نمی‌کنم تا فاسد نشن. درست به اندازه‌ی یک هفته.

- اوم، کار خو...

با فهمیدن اینکه الفا یک قدم عقب تر ازش داره راه میره برای یه لحظه وایساد و با ابروهای بالا پریده دست به کمر زد:

- چرا ازم عقب تر میای؟ نکنه باعث کسر شاءنتم؟ یا نکنه میترسی فکر کنن صاحب داری و نتونی مخ بزنی؟

جانگکوک برای یه لحظه مکث کرد و بعد زمزمه کرد:

- چی؟ نه نه، معلومه ک...

اما داد پرحرص امگاش باعث شد لبخند نامحسوسی روی لباش بشینه‌. جفتش روش حس مالکیت داشت و چی بهتر از این می‌تونست باشه؟

- سعی نکن توجیحش کنی الفا، نمیبینی کل خیابون به تیشرت تنگ و شلوار پاره پوره ت زل زدن؟

جانگکوک قدمی جلو گذاشت و یک قدم دیگه هم باز جلو گذاشت. حالا زیر سایه بون یه مغازه رفته بودن و با خوردن پشت تهیونگ به دیوار اجری رنگ، دست راست جانگکوک کنار سر کیتنش نشست.

- اول اینکه، من دیروز بخاطر اینکه داشتم به کافه‌ی امگام میرفتم این تیشرت و شلوار رو پوشیدم تا خوشش بیاد و دوما...

کمی سرش رو پایین اورد و بعد با ابرو به پیاده رو اشاره کرد:

- افتاب از پشتمون داشت میزد و من فقط خواستم روی پوست نینی گونه‌ی امگام سایه بندازم تا اذیت نشه!

تهیونگ دقیقا بیشتر از یه دقیقه بود که نفس نمی‌کشید. از همون لحظه‌ای که بین جفتش و دیوار گیر افتاده بود.

با یه حرکت از سمت چپش فرار کرد و با قدم‌های تند از اونجا دور شد.

- دیرمون شده الفا، باید زودتر بریم به فروشگاه‌. زود باش!

جونگکوک تک خندی به امگای کیوتش زد که از پشت درست مثل بچه های شش ساله‌ای بودن که به مهدکودک می رفتن.

DADDY IS MY UNICORNOnde histórias criam vida. Descubra agora