به خونه رسیدن و جونگوک با صدای نسبتاً بلندی امگاش رو صدا زد. تهیونگ از تو آشپزخونه با یه ملاقه بین دستش بیرون اومد و لبخندی زد.
"کوکی، بیا اینجا. نودل تا چند دقیقه دیگه آمادهست. تیانگ تو هم میتونی ته هی رو صدا کنی؟ حموم خودتو بزار برای بعد از ناهار؟"
تیانگ با چهرهای که دیگه مثل چند دقیقه قبل عصبانی و کلافه نبود، سری تکون داد و سمت پلهها رفت. چمدونای هیونگ و جفتش لبه پله بودن. کمی برگشت و پرسید:
"هیونگ، میخوای وسایلاتونو ببرم تو اتاقت؟ یه جا میمونید؟"
تهیونگ با تعجب ریختن پنیر توی نودل رو متوقف کرد و به پلهها نگاه کرد.
"آره، تو اتاقم میمونیم. سختت نیست تنهایی ببری؟"
تیانگ همهی وسایل رو با دو دستش برداشت و حین بالا رفتن جواب داد:
"نه هیونگ، میبرم. الانم به ته هی میگم بیاد تا تو ناهار رو آماده کنی."
وقتی تیانگ رفت جونگوک از پشت به امگاش نزدیک شد که پشت گاز وایساده بود تا غذا آماده بشه. بوسهای روی گودی گردنش گذاشت و پهلوش رو نوازش کرد.
"هوممم، چه بوی خوبی. نودل پنیری، خیلی گشنمه!"
تهیونگ خندهی ریزی کرد و گردنش رو بیشتر به صورت آلفا مالید. حس خیلی خوبی بهش میداد!
"به تیانگ چی گفتی؟""یکم با برادر همسر آیندم حرف زدم، چیز خاصی نگفتم. دیگه فکر نمیکنم تیانگ زیاد باهام لج باشه، شاید طرفمم باشه!"
تهیونگ با تعجب ابرویی بالا انداخت اما همون موقع صدای تیانگ به گوششون خورد.
"هیونگ؟"
تهیونگ گاز رو خاموش کرد و از توی آغوش جونگوک بیرون اومد.
"بله تیانگ؟"
تیانگ که به آشپزخونه رسیده بود با لبخند سمت جونگوک رفت.
"نه، با جونگوک هیونگ بودم."
تهیونگ با دهن باز "واد د فاکی" زیر لب گفت، جونگوک نیم نگاهی به امگاش انداخت تا خیالش از همه چیز راحت باشه.
"بله؟"
"میگم بعد ناهار قراره بریم خرید کنیم، تو هم میای دیگه؟ هوم؟"
حالا به جای تخسی، توی چشمای پسر نوجوون برق ذوق بود. اون یه هیونگ خفن که الان از همه قدرتمند بود پیدا کرده بود و فعلا فقط خودش رازش رو میدونست!
"هی! اونی که باید ازش نظر بپرسی منما!"
تیانگ نوچی کرد و پشت صندلی نشست.
"تو که از خداته بریم خرید کنیم، اونی که شاید خسته باشه هیونگه نه تو."
تهیونگ با چشمای از حدقه بیرون زده، دستش رو به کمرش زد و سمت جونگوک برگشت.
YOU ARE READING
DADDY IS MY UNICORN
Werewolf🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...