جونگکوک دست راستش رو روی گونهی پسرکی گذاشت که گونههاش رنگ سرخی گرفته بودن.
- خب...شاید عام...
تهیونگ بعد از نیم نگاهی به جونگکوک، فروشگاه و قفسههای پر از خوراکیش فهمید الفا حداقل چند دقیقهای نیاز داره برای فکر کردن تا با همین چیزای ساده یه خاطرهی پررنگ براش بسازه.
پس با گزیدن لبش، به ارومی جلوی نگاه کنجکاو الفا خودش رو از اون سبد بیرون کشید و مثل خود جونگکوک، جلوش نشست.
دستای بزرگ الفا رو بین انگشتای کشیدهی خودش گرفت و با نگاهی عمیق ناخوداگاه کمی لبش رو مزه مزه کرد.
- فقط یه کاری کن حتی اگه یه روزی فراموشی گرفتم، اولین بوسهم رو به یاد بیارم جونگکوک. درست مثل اولین باری که دیدمت! مطمئن باش من بعد از فراموشی گرفتنم اگه بوی شیر موز بهم بخوره میدونم که اون رایحه یه جای خاص به مشامم خورده. کاری کن این بوسهی...اولم رو به یاد ذهنم نه...بلکه به یاد روحم بسپرم.
جونگکوک با کمی تردید جلو رفت و شونههای نحیف پسر رو توی آغوش گرفت. بوسهای روی سرشونهی پسر زد و پشیمون زمزمه کرد:
- من فقط متاسفم عزیزم، واقعا متاسفم. باید ازت اجازه میگرفتم... میشه، امروز رو بهم فرصت بدی تا رنگ اجبار اون بوسه رو از یادت ببرم؟
جونگکوک حس کرد توهم زده، اما اون نرمی مارشملویی که روی گردنش....نشست...واقعا بوسهی لب های یه عدر توت فرنگی فرا کیوت بود؟ و این هرم نفسهای گرم بود که این فرضیه رو براش ثابت کرد.
- فکر کردی اگه اون بوسه برام اجباری بود من الان اینجا ساکت نشسته بودم و بهت فرصت میدادم؟
جونگکوک با یادآوری شخصیت امگا و سرکشیهاش خندهای کرد.
- باید خوشحالم باشم که یک طرفه نبوده؟
کشیده شدن گونهی نرم تهیونگ روی گردنش، زمزمه و بعد فاصله گرفتنش...
- باید جبران کنی الفا، میدونی...
حالا صورتش روبهروی صورت مسخ شدهی جونگکوک بود. نگاه به نگاه مرد دوخته بود.
- این امگایی که جلوت نشسته ناز داره، قهر میکنه و خیلی لوسه. حتما جیمین هیونگ خیلی از خصوصیاتم پیشت غر زده، مطمئنم!
جونگکوک به ارومی از زیر بغل تهیونگ گرفت و هردوتاشون بلند شدن. قد بلندش اجازه میداد به راحتی روی موهای امگای نحیفش بوسه بزنه، پس اینکار و کرد و همزمان کمر تهیونگ رو نوازش کرد.
- دلم میخواد هرروز نازت رو بخرم، با چی لوس میشی؟ با همون لوست میکنم. چرا...چرا انقدر دلنشینی؟ چرا انقدر زود به دلم نشستی؟ چرا انگار از اول توی زندگیم بودی کیم تهیونگ؟
![](https://img.wattpad.com/cover/292611849-288-k64102.jpg)
YOU ARE READING
DADDY IS MY UNICORN
Werewolf🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...