🌈🦄ꜱᴛʀᴀᴡʙᴇʀʀʏ ᴍɪʟᴋ🌈🦄

6.4K 1.1K 373
                                    

اما برای لحظه‌ای لب هاش رو روی هم فشرد.

- ولی بونویونویا، مگه نگفت ما تو اتاقش بخوابیم؟ بقیه گربه‌ها که اینجان، چرا رفت تو و در رو...

همون موقع دوباره در سفید صورتی پاستیلی اتاق باز شد و بینش کیتن کیوت و اخمالویی که بین دستاش پر از وسیله بود از اتاق بیرون اومد.

جونگکوک فقط همونطور وسط کافه وایساده بود و به پسری نگاه می‌کرد که تشک بادی صورتیش رو کنار گربه هاش می‌ذاشت و پتوی توت فرنگی شکلش رو روش انداخت.

حالا بین پتو رو می تونست ببینه، چند تا کرم، بالم لب خرسی شکل و یه ماسک ورقه ای...چند تا چیز دیگه هم بودن اما توی تاریکی مشخص نبودن!

- به چی نگاه میکنی؟ برید بخوابید دیگه!

و در همون حین روی تشک نشست و در یکی از کرم‌ها رو باز کرد و روی دست و صورت لطیفش زد.

- آم...باشه تهیونگ شی...

- انقدر رسمی حرف نزن، تهیونگ شی که میگی حس می‌کنم ازت بزرگترم! تهیونگ خالی خوبه.

با اتمام حرفش در بالم رو باز کرد و گذاشت رایحه‌ی توت فرنگی خودش با رایحه‌ی شیرعسل بالم مخلوط بشه و هم زمان با کشیدن اون بالم نرم روی لباش که انگار دو تا توت فرنگی بودن، نفس توی سینه‌ی خرگوش آلفا گره خورد.

- با...باشه تهیونگ!

با ظرافت در بالم رو بست و اون رو کنار کرمش که استفادش کرده بود گذاشت.

- نمیری بخوابی؟

جونگکوک با گیجی سر تکون داد و با دستای لرزونش بونوبونویا رو بغل کرد و بعد سمت اتاق امگا رفت.

خب لعنت! این اتاق توی رایحه‌ی توت فرنگی تهیونگ غرق شده بود...و حتی یه رایحه‌ی قوی تر و شیرین تر که انگار پس رایحه‌ی اصلی بود. رایحه‌ی شیرتوت فرنگی!

گربه رو روی یه تشک کوچکی که گوشه‌ی اتاق بود گذاشت و کیفش به ارومی سر خورد و خودشم با گنگی روی تخت پرت شد.

تازه داشت یکم نفس تازه میکرد که دوباره صدای بلند صاحب کافه رو شنید، در نیمه باز بود و لازم نبود تهیونگ زیاد داد بزنه.

- راستی، ببخشید برای پتو ولی توی کافه یه پتو بیشتر نیست که اونم برای خودمه. و از اونجایی که من بدون پتوی مخصوص توت فرنگیم اصلا و ابدا نمی‌تونم بخوابم پس امشب رو یه طوری سر کن. هرچند فکر نمیکنم یه آلفا توی اوج تابستون نیاز به پتو داشته باشه!

خب اصل قضیه این بود که تهیونگ قبل از بیدار شدن توسط اون گربه‌ی حامله پایین پیشخوان کافه روی زمین سخت و بدون تشک و پتوش عمیق و راحت خوابیده بود و این یه بهونه‌ی مسخره بود.

یه طورایی می‌خواست جفت تازه پیدا شده‌ش رو به چالش بکشه!

مطمئناً اینکه خیلی مظلومانه گوشه‌ی کافه بخوابه و تمام راه های ممکن رو برای جونگکوک باز بزاره یه راه خیلی ساده و تابلو بود.

DADDY IS MY UNICORNOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz