🌈🦄ᴘᴜʙʟɪᴄ ᴘʟᴀᴄᴇ? ʀᴇᴀʟʟʏ...?🌈🦄

3.2K 675 239
                                    

مرد همونجوری که توی دستاش دو تا ماگ بود سمتِ میز کنار پنجره‌ی کافه رفت. اوایل پاییز بود و شاید این دومین باری بود که بارون می‌بارید. مثل تمامِ لحظات دراما قطره های بارون به پنجره می‌خورد، تنِ دو پسر هودی بود و البته که توی یه کافه بودن!

اما چیزی که اون لحظه رو براشون کاملا متفاوت از کلیشه‌های رمانتیک می‌کرد چند تا فاکتور خیلی مهم بود:

اول: اینطوری نبود که یکیشون امگا باشه، جفتشون آلفا بودن!

دوم: پسر کوچکتر برعکس هوای نسبتا سرد، یه میلک شیکِ شکلات تلخ خواسته بود. که البته باید بستنیاش ذغالی می‌بودن‌.

سوم: هودی تناشون نه ست بود و نه رنگای گرم و دلنشین. هودی تنِ تیانگ مثل تک تک لباساش مشکی بود که از پایینش چند تا زنجیر آویزون بود و هودیِ تن وونهو، خاکستری تیره رنگ که البته، اصلا نقش هودی رو بازی نمی‌کرد...چون مثلِ یه تیشرت نسبتا گرم به تک تک عضله‌هاش چسبیده بود.

چهارم و شاید آخرین نکته: اون دو تا توی یه کافه‌ی تابستونه و صورتی رنگ بودن که به جای ریسه‌های زرد و دیوارای چوبی و عطر قهوه و کاج، پر از چیز میزای صورتی، خرسی، توت فرنگی بود و رایحه‌ی شیر و وانیل انقدر توی مشامشون پیچیده بود که دیگه حسش نمی‌کردن. و نکته‌ای که باعث میشد تیانگ بخواد سرشو بکوبونه روی میز این بود:

هیونگش تصمیم گرفته بود به جای گردوندن کافه‌ای که توی فصلای سرد تک و توک مشتری داشت با جفتش بره به تناسب اندامش برسه. و تیانگ اینطوری بود که"خب به من چه! فاک!".

"داری چی می‌کشی؟"

تیانگ با صدای وونهو حواسش رو به محیط داد و پلکی زد. صفحه‌ی آیپدش رو قفل کرد و قلمش رو کنارش گذاشت.

"عام...هیچی. گهگاهی فقط چند تا نقاشی انیمه می‌کشم."

وونهو میلک شیک پسر رو جلوش گذاشت و لبخندی زد.

"فقط هروقت سردت شد بگو دمای هیتر رو بیشتر کنم. یه وقت با بستنی سرما نخوری."

"میگما وونهو. تا یه ساعت دیگه ته هی میاد که حواسش به ‌کافه باشه، بریم یکم بگردیم؟"

"کجا دوست داری بریم؟ یه‌‌...کافه مانگا چطوره؟ زیاد از این چیزا دوست داری."

تیانگ با ذوق سر جاش صاف شد و تقریبا با صدای نه چندان نازکش جیغ زد:

"جدی میگی؟"

و وقتی وونهو با لبخند چشماش رو باز و بسته کرد، بیشتر تو جاش وول خورد.

"یعنی میگی باهام میای کافه مانگا و تو لونه زنبوریاش باهام میشینی و مانگا میخونی؟"

"آره یانگ. تازه می‌تونیم چیپس چیلی هم بخوریم."

تیانگ با شنیدن اسم اسنک مورد علاقه‌ش حس کرد آب دهنش از چونه‌ش سرازیره.

"با سسِ تند؟"

DADDY IS MY UNICORNWhere stories live. Discover now