no 4

125 16 8
                                    

سلام به همگی. امروز خیلی خاصه چون چندتا چهره ی جدید اینجا میبینم
همونطور که قبلا هم گفتم هدف ما دراول کیفیت محصولات و رضایت مشتریه.
وقتی به مشتری ها احترام بذاریم اونا هم بما احترام میذارن

این چند روز باقی مونده به پایان سال برای ما حکم برگ برنده رو داره پس زود تر دست به کار بشید

بعد از صحبت های رادمنش اون به چندتا از کارکنان که یکیش احمد بود نگاه کرد

_امیدوارم همه باکارشون اشنا باشن. میتونید شروع کنید

احمد با کمک مستخدم شرکت اتاقشو پیدا کرد
شرکت فضای مدرنی داشت.نوساز بود و هنوز چندتا از اتاق هاش دیزاین نشده بود

یک سمت شرکت اتاق های مخصوص امور مدیریتی فروش قرار داشت
مثل رادمنش و چندتا از شریک هاش

یک منشی خانم کم سن و سال هم نزدیک اتاق رادمنش ؛ پشت میز نشسته بود

یک اتاق خیلی بزرگ هم برای مشتری هایی که اونجا سر میزدن قرار داشت

داخل راهرو چند تا اتاق بود که روی یکیش نوشته شده بود تبلیغات

همون اتاقی که احمد و محسن واردش شدن

سه میز قرار داشت و روی هرکدوم اسم یک نفر نوشته شده بود

احمد میز خودش رو اول ازهمه پیدا کرد و پنجره رو باز کرد

_آخیش چه هوای خوبی.چه دفتر خوبی. کاش پریزادم اینجا باشه
محسن میزارو چک کن ببین میشناسیم

_این میزه که هیچی ننوشته روش
نمیدونم والا

صدای یک نفر از پشت نظرشونو جلب کرد
_ببخشید اینجا اتاق تبلیغاته دیگه؟

_بله جناب فکر میکنم البته

_شما...شما اقای تنابنده ... آ...آقای مهرانفر.. اینجا چیکار میکنید؟

_برای کار

_البته فقط احمد.من اینجا کار نمیکنم

_چه افتخاری نسیبم شده...همیشه صرفدارتون بودم

من آرسامم. آرسام میرخشتی‌. برادرم اینکارو برام جور کرد.هنوز به نرم افزارا وارد نیستم بخاطر اصرارش اومدم

احمد که اعتماد به نفس گرفته بود با خونسردی گفت:
_همشو یاد میگیری کاری نداره که

محسن که نزدیک درایستاده بود وسط حرفشون پرید

_اتفاقا فکرکنم همین الان استادتو ملاقات میکنی اقای میرخشتی

بعد با پریزاد که تازه وارد اتاق شده بود احوال پرسی کرد
_شما باید خانم پریزاد باشین

_بله اقای تنابنده چه خوب که شماهم اینجایید
بعد با لبخند با بقیه سلام و احوال پرسی کرد

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now