آرامش تمام سلول های بدنش رو گرفته بود... چشماشو زیر نور آفتاب بسته بود و خنکی باد روی صورتش تضاد دلپذیری رو ایجاد میکرد
یکم چشم های عسلیشو باز کرد و به بیرون پنجره چشم دوخت
توی ذهنش روز پیش رو مرور کرد...از اومدنش خوشحال بود.پلک زد و توی جاش چرخید
محسن نبود اما صدای موزیک ملایمی از بیرون اتاق به گوشش میرسیدبلند شد و به بدنش کش و قوس داد.با دست جلوی خمیازشو گرفت و به نشیمن رفت
محسن طبق عادت همیشگیش صبح ها آهنگ گوش میداد و احمدو اینجوری بیدار میکرد_صبح بخیر مردِ جذاب
محسن نگاهش کرد و درحالی که میز صبحونه رو میچید بهش لبخند زد
_صبح توام بخیر پسر شیطون.خوب خوابیدی؟
_اوهوم.دیرت نشه امروز؟
_یروز دیرتر برم چیزی نمیشه
وقتی محسن لباس پوشید و آماده شد؛ موقع خداحافظی پلک های پسر رو بوسید و از خونه خارج شد
احمد برای سرگرم شدن خودش شماره ی آرسام رو گرفت
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که شماره ی ناشناسی بهش زنگ زد_ببخشید رفیق.پشت خطی دارم
آرسام تایید کرد و تلفن رو قطع کرد
_سلام.بفرمائید.بله خودم هستم...
______________________________________ساعت ۶ عصر بود و محسن تصمیم گرفت برای خونه کمی خرید کنه
وقتی به بودن احمد کنارش فکر کرد لبخند پهنی روی صورتش پخش شد
وارد یک فروشگاه بزرگ شد و سبد خرید برداشتچندطعم مختلف آب میوه برداشت و چندبسته هم از بیسکوئیت مورد علاقه ی احمد
بعد از برداشتن مواد غذایی مورد نیازش،چندتا بستنی هم برداشت و باعجله مشغول حساب کردن شدبا اشتیاق زیاد به سمت خونه رفت و زنگ در رو زد
کمی بعد احمد جلوش ظاهر شد و خرید هارو از دستش گرفت_این همه خرید برای چی؟
محسن بدون مقدمه پسر رو بوسید و لب هاشو قفل کرد
دستاشو دور کمر پسر حلقه کرد و به چشمای نگرانش نگاه کرد
_وقتی یک گربه ی شکمو توی خونمه مگه میشه براش بستنی نخرم؟
احمد لبخندی گوشه لبش ظاهر شد و خرید هارو از دست مرد گرفت
_خودم میبرم
احمد سرشو تکون داد و وارد آشپزخونه شد
_نه تو خسته ای.برو یکم استراحت کن من اینارو اوکی میکنممحسن همینطور که لباس بیرونش رو عوض میکرد پرسید:
_همه چی مرتبه احمد؟
پسر کمی آب برای خودش خالی کرد و سرکشید
_آره حالا که پیشمی خوبممحسن که شدیدا خسته بود آروم خودش رو روی کاناپه ولو کرد و توی فاصله ای که احمد دستش بند بود؛چُرت کوتاهی زد
دقایق شیرینی براش سپری شد و با نگاه خیره ی احمد کم کم چشماشو باز کرد
لبخندی به روش پاشید_منو موقع خواب دید میزنی؟
احمد بدون هیچ حرفی نزدیکش شد و سرش رو بین بازوهای مرد جا کرد
_بغلم کن حالا که بیدار شدی
محسن دستش رو دور گردنش احمد انداخت و بوسه ای به پشت سرش زد
_تا حالا گفته بودم بوی موهاتو خیلی دوست دارم؟
احمد جواب داد
_آره یبار گفته بودی_حالت لازم نبود بزنی تو ذوقم
احمد سرش رو برگردوند و به لبای محسن بوسه ی کوتاهی زد
_محسن از بودن بامن پشیمون نیستی؟محسن توی جاش نیم خیز شد
_احمد کسی اذیتت کرده؟_نه فقط جوابمو بده
محسن نفس عمیقی کشید
_هیچوقت پشیمون نمیشماحمد بلند شد و سمت ضبط رفت
دنبال اهنگ خاصی میگشت
بعد از چند ثانیه آهنگ mad world از Jasmine Thompson پخش شدAll around me are familiar faces
اطراف من پر از چهره های آشناستWorn out places, worn out faces
مکانای قدیمی وخراب شده.چهره های پیرو فرسودهBright and early for there daily races
روشن و زوده برای مسابقات روزانه شونGoing nowhere, going nowhere
میرن به هیچ جا .میرن به ناکجاAnd I find it kinda funny, I find it kinda sad
و من یجورایی خنده دار درکش کردم و یجورایی غمگینThe dreams in which I'm dying are the best I've ever had
رویاهایی که توی آن میمیردم بهترین رویاهایی بود که تجربه کردمI find it hard to tell you, I find it hard to take
برام سخته بهت بگم. بنظرم سخته بدست آوردنشWhen people run in circles its a very very
Mad world, mad world
وقتی مردم دور دایره حرکت میکنن این خیلی خیلی دیونه کننده است__________mad world__________
با پیچیدن صدای موسیقی توی خونه دومرد حرفی نمیزدن و گوش میدادن
احمد به محسن نزدیک شد و با نگاه کردن به چشماش آروم لب هاشو روی لب های مرد گذاشتگردنش رو بوسید. با انگشتش موهای مرد رو نوازش کرد
محسن از آرامش احمد لذت میبرد و خودش رو به دستش سپرده بوداحمد لب هاشو نزدیک گوش مرد برد و زمزمه کرد
_جوری باهام باش که انگار آخرین باره...محسن با دستاش صورت پسر رو قاب کرد و با تموم شدن موسیقی باهم به اتاق خوب رفتن
______________________________________
آنچه خواهید خواند:_هر مرضی درمانِ خودش رو داره!
_من باید بفهمم اینجا چه اتفاقی افتاده
______________________________________راستش خودم خیلی با این پارت غمگین شدم
بیشتر بخاطر آهنگش.حتما شنیدید اگرم نشنیدید حتما برید و دانلود کنید و همراه اون این پارت رو بخونیدنظراتتون رو بذارید تا زودتر آپ کنم براتون😍
و مرسی که هستید۱۸اسفند
😻صبا😻
VOCÊ ESTÁ LENDO
snowman for "narastoo" chapter 2
Fanficو این دفعه محسن و احمدی که کنارهم قرار گفتن و اتفاقاتی که توی رابطشون میفته... شاهد یک عشق پرشوریم؟ و اونا از پس مشکلات رابطشون برمیان؟ """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" آدم برفی چَپتِر دوم... هم برای اونایی که ف...