no 32

57 8 6
                                    

"تو طول روز تو دل شب ... قدم به قدم"

"با حال بد یا حال خوب ... رو به شمال و جنوب"

"با پای لخت رو زمین سفت ... دندونا بهم چفت"

"با مشت گره کرده ... میکنم غما رو خفت"

صدای موزیک رو کم کرد و مدادش رو برداشت
زیر چندخط از کتابی که میخوند خط کشید و بعد زیرلب زمزمه کرد

_این کتاب هدیه ی تو بود اما الان معلوم نیست کجایی و چیکار میکنی

عینکش رو برداشت و به آشپزخونه رفت.ظرف غذایی که نسرین براش گذاشته بود رو روی گاز گذاشت تا گرم بشه

گاهی حتی فراموش میکرد که باید غذا بخوره و انقدر در خاطراتش با احمد درگیر میشد که روی مبل خوابش میبرد

چندروز از استعفا دادنش میگذشت و رغبتی برای بیرون رفتن ازخونه نداشت
شاید اگه زودتر کارشو ول میکرد و کنار احمد میموند اینجوری نمیشد

برخلاف میلش باید عصری پیش دکترش میرفت و قلبش رو معاینه میکرد
این روزها حال جسمی خوبی نداشت و اطرافیان بیش از حد نگران شده بودن

پس اندازش کم کم داشت تموم میشد و نیاز مالی پیدا کرده بود
کلافه تر از این بود که به این چیزها فکرکنه

بارها تصمیم گرفته بود به دیدن احمد بره و باهاش حرف بزنه اما آخر منصرف میشد. میدونست آخر این داستان چی میشه و بخاطر آینده ی پسر حاضر نبود همچین ریسکی بکنه

سیگار چهارمش رو روشن کرد و به کابینت تکیه داد
چشماشو بست تا نگاه پسر رو به یاد بیاره
اون تصویر هیچوقت از یادش نمیرفت اما الان احمد بیشتر شبیه یک رویای شیرین شده بود
از واقعی بودنش دور شده بود و محسن بزور میتونست باور کنه یک روزی این پسر تمام وجودش بوده...
مثل یک تصور خیالی...همونقدر غیر واقعی
______________________________________

موهای فر مشکیش رو از شال قرمز و سیاه بیرون ریخت
رژ آلبالویی رو برداشت و با دقت روی لبش کشید
مانتوی مشکی با رَگه های زرشکی حسابی بهش اومده بود
عطر خوش بویی روی خودش خالی کرد و موقع ساعت بستن صدای مادرشو شنید:

_پریسا.کجا میری دخترم؟خبریه؟

دختر جوان لبخندی گوشه ی لبش نقش بست
_میرم سر کار.دیگه مرخصی بسه!

_حالت خوبه؟زیاد به خودت سخت نگیر مادر

_نگران نباش.من قبلا باشاهین همه چیو تموم کردم

زن میانسال با موهای سفید شدش آهی کشید
_این دختر کی میخواد سر عقل بیاد؟

_شنیدم صداتو مامان! بس کن توروخدا! قبولش کن
_من هیچوقت نمیتونم ازدواج کنم!

زن درمونده که اشک گوشه ی چشمش رو پاک میکرد از اتاق خارج شد
_مراقب خودت باش

پریزاد از خونه خارج شد و سوار ماشینش شد. بعد از فوت پدرش این ماشین براش مونده بود اما کم ازش استفاده میکرد
الان همه چی فرق میکرد.دیگه شاهینی نبود
موقع خروج از پارکینگ نزدیک بود به جدول کناری بزنه اما به موقع ترمز گرفت

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now