no 36

49 8 9
                                    

با نسرین کنار پارک سرسبزی که نزدیک هتلشون قرار داشت، قدم میزدن
هوا دلپذیر و البته کمی سرد بود.خیابون ها شلوغ بودن و باوجود تاریک شدن هوا کسی قصد خونه رفتن نداشت
نسرین موهای روشنش رو توی باد رها کرده بود و چشم هاشو بست
محسن لبخندی به روش زد

_خوش میگذره؟

_اره واقعا بهش نیاز داشتم

_کاش گیسو هم میتونست باهامون بیاد

نسرین که ازحالا دلتنگ دخترش شده بود آهی کشید
_بریم خونه بهش زنگ بزنم

_بازم خوب شد به لطف هومن جاهای دیدنی زیادی رفتیم امروز

_اره واقعا خداحفظش کنه

بعداز دقایقی قدم زدن نسرین سردش شد و به هتل برگشتن
شام رو توی رستوران هتل خوردن و برای خواب به اتاقشون رفتن

محسن از لحظه ای چشم هاشو روی هم گذاشت درتقلا بود و خوابش نمیبرد
نسرین گه گاهی بین خواب بیدار میشد و از بی خوابی محسن کلافه میشد

ساعت ۶صبح نور ملایمی به صورت محسن خورد
هوا هنوز کامل روشن نشده بود اما این برای محسن کافی بود که ازجاش بلند شه و خداروشکر کنه که صبح شده

آهسته به داخل حموم رفت و دوش گرفت
باورش نمیشد هردقیقه به دیدن احمد نزدیک تر میشد
سریع خودش رو خشک کرد و بهترین لباسی که آورده بود رو پوشید

پیرهن آبی روشن همراه با شلوار جین ماشی رنگ پوشید
به خودش توی آیینه نگاه کرد
موهاش یکم بلند شده بود و مطمئن بود احمد خوشش میاد

به خودش لعنت فرستاد که انقدر مضطربه. عطر رو به گردنش پاشید و عینک افتابیش رو به چشم زد

لحظه ی اخر کراوات سورمه ای هم بست و با شیک ترین حالت ممکن ازخونه خارج شد

تمام طول مسیر قلبش میزد و ذهنش مشغول بود
برای چی انقدر به خودش رسیده بود؟ اون فقط میخواد تکلیفش رو معلوم کنه

درطول مسیر یکهو یادش افتاد هیچی نخریده
بین راه یک جعبه شیرینی باقلوا خرید.میدونست احمد خیلی دوست داره و میخواست همه چی کامل باشه

توی ماشین چند دقیقه چشم هاشو بست و خاطراتشون رو توی ذهنش مرور کرد

امیدوار بود همه چی خوب پیش بره
______________________________________

چنگالش رو برداشت و یواشکی در جعبه ی کیک رو برداشت
خواست یک تکه ازکیک رو بخوره که صدای پریزاد رو پشت سرش شنید

_تو که کیک مریم جونو خوردی؟سیر نشدی؟

آرسام سرشو چرخوند و با مظلومیت نگاهش کرد
_خب شماها که خوردین ازاین.نمیشه یکمم من بخورم

دختر بدون اینکه نگاهش کنه جلو اومد و جعبه رو ازدستش گرفت
_نه

_چته تو امروز؟ناسلامتی تولدمه ها

snowman for "narastoo" chapter 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora