no 47

76 8 23
                                    

•**▪ ۶ سال بعد ▪**•

درست بعد از اینکه از دفترش بیرون زد، سمت ماشینش رفت و با خشم در ماشینو بهم کوبید

هوا داشت تاریک میشد و محسن حوصله ی جَر و بحث های تکراری رو نداشت
توی خیابون ها بی هدف رانندگی میکرد و قصد رفتن به خونه رو نداشت

زیرلب به خودش لعنت فرستاد که چرا بدون اینکه چیزی بگه از دفتر بیرون زده

بی توجه به چراغ قرمز رانندگی میکرد و به اعتراض مردم توجه نمیکرد

موبایلش رو بعداز چندساعت خاموش بودن، بالاخره روشن کرد
چندتا تماس از دست رفته داشت

دستی توی موهای قهوه ایش کشید و پاشو روی گاز گذاشت
ساعت ۹ شب بالاخره ماشینو توی پارکینگ پارک کرد و با کلید وارد خونه شد

به آشپزخونه رفت و برای خودش یک لیوان آب خالی کرد

_سلام چه عجب

محسن توجهش به دختر نوجوون جلوش جلب شد
موهاش لختشو دم اسبی بالای سرش بسته بود و تا پایین کمرش رسیده بود

_ببخشید عسلم. سر کار یکم نگهم داشتن

_بمن ربطی نداره خودت باید جوابشو بدی!

محسن لیوان آبو روی سینک گذاشت و چندتا دکمه ی اول پیراهن کِرِم رنگشو باز کرد
با نگاه کنجکاو به سمت دختر رفت و پرسید:

_گیسو؟ اوضاع چقدر خرابه؟

دختر که بلیز و شلوار اسپرت تنش بود و فقط چند هفته مونده بود تا ۱۶سالش بشه، موبایلشو برداشت و به سمت کاناپه رفت

_بمن چه! برو خودت بپرس ازش‌. من کار دارم شب هم باید برم خونه ی میترا!

محسن جلوی دختر نشست
_صبرکن ببینم. این چه طرزه برخورده!

گیسو بلند شد و به سمت اتاقش رفت
_باز اعصابش خورده سرمن خالی میکنه

محسن کلافه شد و دکمه های پیراهنش رو کامل باز کرد
پنجره رو باز کرد تا هوای خنک وارد بشه
این روزها هوای برلین خیلی گرم بود

پنجره های سراسری به فضای خونه زیبایی خاصی بخشیده بود
تمام دیوارها با رنگ های نود (تونالیته ی کرم قهوه ای) پوشیده شده بود

خونه دوبلکس بود و تمام اتاق ها طبقه بالا قرار داشتن
محسن بعد ازاینکه یکم سرحال شد بلند شد و به سمت طبقه ی بالا حرکت کرد

وقتی مطمئن شد در اتاق گیسو بسته ست با ارامش به انتهای راهرو رفت و چند ضربه به در اتاق زد

جوابی نشنید برای همین خودش دستگیره رو گرفت و وارد شد

جلوی در ایستاد و دستشو توی جیب شلوارش گذاشت و به یک سمت دیوار لم داد

_امروز نیومدی استقبالم!

بازهم جوابی نشنید برای همین ادامه داد

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now