no 7

117 17 10
                                    

_میخوام بدونم کجا میخوای بری...
احمد بعداز گفتن این حرفش دستشو مشت کرد و کوبید روی اپن آشپزخونه

_بهت میگم یکم بهم زمان بده

_باشه پس شب میام پیشت

محسن سرشو پایین انداخته بود و یکم از چاییش خورد
_نه فکرنکنم خونه باشم.صبرکن آخرهفته خودم میام پیشت

_اها پس نه میگی چیکار میخوای بکنی نه میخوای ببینی منو

محسن که سعی میکرد سرش داد نزنه در کمال خونسردی بلند شد و پیشونی احمدو بوسید.ازش خداحافظی کرد و رفت
_بعدا میبینمت

___________________

بعد از اینکه از خونه ی احمد خارج شد با شماره ناشناسی تماس گرفت

_سلام خوبید؟خواستم بگم تا نیم ساعت دیگه خودمو برای مصاحبه میرسونم منتظرم باشید.

وقتی تلفنو قطع کرد باخودش فکرمیکرد که چه روز شلوغی در پیش داره

محسن بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد به کار اهمیت میداد.شاید نباید بازیگری رو ول میکرد اما این به نفع رابطش با احمد بود

چندتا مصاحبه کاری گیرش اومده بود،بیشتر در زمینه ی کارهای هنری.بهتر از هیچی بود. الان که احمد تو شرکت رادمنش کار میکرد انگار فشار ذهنی شدیدی روی محسن بود
براش خیلی خوشحال بود اما برای خودش تلنگری بود تا به شغل نیاز پیدا کنه

امید زیادی داشت اما فعلا نمیخواست احمد رو وارد افکارش بکنه...

___________________

احمد ازصبح که بامحسن حرف زده بود دیگه خبری ازش نداشت و این باعث شده بود اعصابش سر جاش نباشه
حتی ارسام هم تعجب کرده بود که یکنفر چقدر میتونه مودی باشه

پریزاد هم اونروز بیشتر وقتش رو پیش رادمنش درحال ارائه ی طرح های ذهنیش گذروند

موقع ناهار پریزاد واسه ی سفارش سوال کرد
اما احمد گرسنه نبود

پریزاد چیزی نگفت و چند دقیقه بعد وقتی که همه ی کارکنان برای استراحت و ناهار شرکتو ترک میکردن نزدیک میز احمد شد

_چیزی شده امروز توخودتی؟

_نه.خودت که منو میشناسی بیشتر مواقع همین شکلیم

پریزاد که مطمئن شده بود یه چیزیش هست ادامه داد
_به یکی بگو که باور کنه!

احمد میدونست سوال بعدی پریزاد چیه پس زودتر شروع کرد
_اره بخاطر محسنه ولی چیز خاصی نیست

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now