no 35

46 8 8
                                    

_به مهران گفتی گیسو رو به کلاس زبانش ببره؟

نسرین که همزمان کمربند خودشو میبست؛ با لبخند نگاهش کرد
_نگران نباش همه چیو اوکی کردم

_باشه خوبه

محسن که بیتابی میکرد طولی نکشید که دوباره پرسید
_پس بهش گفتی غذاهای حساسیت زا هم بهش نده؟

نسرین دستشو روی شونه ی برادرش گذاشت
_انقدر استرس نداشته باش.این بیتابیت بخاطر رو به رو شدن با احمده

محسن که تپش قلبش قطع نمیشد سرشو زیر انداخت
کتابی که قبلا احمد بهش هدیه داده بود رو برداشت و ترجیح داد حین پرواز سرش رو به خوندن گرم کنه




بعد از تحویل گرفتن هتلشون توی یکی از بالاترین محله های ترکیه ؛ محسن تصمیم گرفت بره و یک سری به هومن بزنه

_نسرین راحتی اینجا؟چندساعت دیگه برمیگردم شب میریم محوطه رو میگردیم

_من راحتم میخوام دوش بگیرم.بعدشم خودم از پس خودم برمیام.مراقب خودت باش محسن

_باشه عزیزم

از چمدونش یک پیراهن سبز و مشکی چهارخونه بیرون آورد و پوشید
شلوار جین مشکی رو باهاش سِت کرد و موقع خروج موهاش رو شونه کرد

بعد از تماس با هومن و گرفتن آدرس خونش وقت رو تلف نکرد و بااولین تاکسی که جلوش ایستاد؛ راه افتاد

با نگرانی به خیابون های استانبول نگاه میکرد
ممکن بود هرکدوم از گوشه های شهر احمد رو ببینه
دستش رو روی قلبش گذاشت و آروم زمزمه کرد
_اینجوری بزنی نمیتونیم ببینیمش!

بعداز پیاده شدن از تاکسی هومن به استقبالش اومد
دومرد همو درآغوش گرفتن و به داخل خونه رفتن

_چه خونه ی دنجی داری هومن

_لطف داری داداش.بیا بشین تا برات چایی بیارم

رضا از اتاق بیرون اومد و با محسن دست داد
_خوشحالم مببینمت رفیق

_منم همینطور.خونتون مبارک باشه

رضا نیم ساعتی پیششون نشست و بعد برای قرارکاری خداحافظی کرد و رفت

هومن که مشغول پوست کندن پرتقال بود؛ گفت:
_من که میدونم این جریان تفریح همش بهونست. زودتر بگو اومدم احمدو ببینم

محسن لبشوخیس کرد و باتردید پرسید
_حتی نمیدونم امکانش باشه یا نه

_امکانشو که خودت تعیین میکنی.من ادرسشو بهت میدم اما به یک شرط

محسن با نگاه مظلوم بهش خیره شد
_چی؟

_خودت و اونو اذیت نکنی

_من قصدم اذیت کردن نیست

هومن یک تکه پرتقال توی دهانش گذاشت و با کنجکاوی نگاهش کرد
_توباید خوب بدونی توایران چه اتفاقی براش افتاد

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now