no 9

96 14 1
                                    

شرکت آخر هفته ها ازهمیشه شلوغ تر میشد
اتاق رادمنش جای سوزن انداختن نبود. احمد از شلوغی بیزار بود واسه همین تموم مدت سعی میکرد هندزفری توی گوشش رو درنیاره و به کارش برسه

پریزاد بیشتر روز رو پیش رادمنش گذروند تا بتونه کمکش کنه

آرسام هم که شدیدا بخاطر خستگی خمیازه میکشید؛ همزمان مشغول کارکردن با سیستم بود

احمد تو دنیای خودش غرق شده بود و اصلا حواسش به اطرافش نبود
دلتنگ محسن شده بود و از یک طرف دیگه احساس تنهایی میکرد

همینطور که درگیر افکارش بود کسی سیم هندزفریشو از توی گوشش کشید بیرون

_واقعا صدامو نمیشنوی؟

پریزاد با تعجب نگاهش میکرد و رادمنش کمی عقب تر مشعول صحبت با آرسام بود

_سلام رئیس

_سلام احمد خسته نباشی
الان میام کارتو ببینم امادش کن

احمد هول هولی فایل های فوتوشاپشو اماده کرد و پریزاد کمی نزدیک ترش زمزمه کرد

_امروز انگار انرژی نداری

_آره.شاید بخاطر مسمومیتی چیزی باشه

_مسمویته ناهاری که نخوردی؟

احمد چپ چپ نگاهش کرد
_ ای بابا چه گیری دادیا

صدای رادمنش که نردیکشون میشد اومد
_خب در چه وضعی هستی؟

احمد با دقت و تمرکز کارهاشو نشون رادمنش داد و وقتی با رضایت رئیسش مواجه شد احساس خوبی بهش دست داد

_خوبه.امروز میتونید زودتر برید.جفتتون

پریزاد هم اروم زیرلب اداشو دراورد
_اما خانم پریزاد میمونه

_چیزی گفتید خانم؟

پریزاد که ترسیده بود گفت:
_نه.بریم ادامه ی کارارو انجام بدیم

بعد از خداحافظی کردنشون آرسام زد زیر خنده
_فکر کنم گاوش زایید

این حرفش باعث شد احمدم بزنه زیرخنده

باهم وسایلشونو جمع کردن و وارد پارکینگ شدن
ساعت ۳ بعداز ظهر بود و احمد تصمیم داشت ناهار بگیره ببره خونه

بعداز خداحافظی از آرسام شماره ی محسنو گرفت
با چند بوق اول جواب داد

_سلام میخواستم زنگت بزنم

_سلام خوبی؟

_قربونت.توخوبی؟کار و بار چطوره؟

_امروز زودتر تموم شد کارام.دارم میرم خونه

_جدی؟

_هوم.میخوام ناهار بگیرم و برم.توچخبر

_خب ببین ناهار بگیر بیا پیش من.میخواستم زنگ بزنم بگم بعد کار بیای اینجا

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now