بعد از مسکنی که خورد خودش رو روی کاناپه وِلو کرد. چشماشو بست و با غصه ای که روی دلش سنگینی میکرد، به فکر رفت
دلش برای محسن تنگ شده بود اما غرورش اجازه نمیداد باهاش صحبت کنه
ازاین همه فاصله خسته شده بود
خودش رو تنها حس میکرد.صدای رعد و برق اونو از افکارش بیرون کشیدپشت پنجره ایستاد و قطرات ریز بارون رو تماشا کرد
موبایلش زنگ خورد. بار چندم بود که محسن بهش زنگ میزد و احمد نادیده میگرفتایندفعه جواب تلفنش رو داد
_سلام.بله_سلام.چرا جوابمو نمیدادی؟
احمد نفسشو بیرون داد
_انقدر به من زنگ نزن.سرکارم_ناراحتیتو درک میکنم
احمد ادامه داد
_نه تو هیچیو درکنمیکنی_چیکار داشتی میکردی؟
_توچیکار داری؟
محسن با ملایمت جواب داد
_دلم برات خیلی تنگ شده_حرفات تموم شد؟
_بچه نشو. هفته ی دیگه حتما میام چه بذارن چه نذارن!
احمد با بغض جواب داد
_باید برم. کار دارم فعلاو گوشیو قطع کرد
______________________________________
چندروز گذشت و احمد بامحسن صحبت نمیکرد و جواب تلفن هاشو نمیداد
پشت میز مشغول کار بود که آرسام با قیافه ی بهم ریختش وارد شد_سلام رفیق.امروز دیر اومدی چیزی شده؟
پسر کوله پشتیش رو روی میز گذاشت و برای احمد سرشو تکون داد
_نه فقط خواب موندمپریزاد انقدر مشغول اس ام اس بازی با شاهین بود که متوجه ورود آرسام نشد
_خانم سلام عرض شد
دختر سرشو بلند کرد و با قیافه ی بهم ریخته ی آرسام زد زیر خنده
_ببخشید.ولی...
آرسام با حرص منتظر بود خندیدن پریزاد تموم بشه
_توروخدا منو ببخش.ولی این چه قیافه ایه؟!
آرسام نگاهشو بالای سرش چرخوند
_مسخره کردنت تموم شد؟_چیشده؟
_خواستم بگم برات بیسکوئیت آوردم
پریزاد یکی از ابروهاشو بالا داد و متفکر نگاه کرد
_اوووو.بنظر خوشمزه میاد_ازهموناست که توکافه دوست داشتی
_از دایان تشکر کن
_خودم گرفتم برات
_دمت گرم
احمد با لبخند گوشه ی لبش وسط حرفشون پرید
_برای من چی آوردی آرسام جون؟
STAI LEGGENDO
snowman for "narastoo" chapter 2
Fanfictionو این دفعه محسن و احمدی که کنارهم قرار گفتن و اتفاقاتی که توی رابطشون میفته... شاهد یک عشق پرشوریم؟ و اونا از پس مشکلات رابطشون برمیان؟ """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" آدم برفی چَپتِر دوم... هم برای اونایی که ف...