no 24

65 12 23
                                    

بعد از مسکنی که خورد خودش رو روی کاناپه وِلو کرد. چشماشو بست و با غصه ای که روی دلش سنگینی میکرد، به فکر رفت

دلش برای محسن تنگ شده بود اما غرورش اجازه نمیداد باهاش صحبت کنه
ازاین همه فاصله خسته شده بود
خودش رو تنها حس میکرد.صدای رعد و برق اونو از افکارش بیرون کشید

پشت پنجره ایستاد و قطرات ریز بارون رو تماشا کرد
موبایلش زنگ خورد. بار چندم بود که محسن بهش زنگ میزد و احمد نادیده میگرفت

ایندفعه جواب تلفنش رو داد
_سلام.بله

_سلام.چرا جوابمو نمیدادی؟

احمد نفسشو بیرون داد
_انقدر به من زنگ نزن.سرکارم

_ناراحتیتو درک میکنم

احمد ادامه داد
_نه تو هیچیو درک‌نمیکنی

_چیکار داشتی میکردی؟

_توچیکار داری؟

محسن با ملایمت جواب داد
_دلم برات خیلی تنگ شده

_حرفات تموم شد؟

_بچه نشو. هفته ی دیگه حتما میام چه بذارن چه نذارن!

احمد با بغض جواب داد
_باید برم. کار دارم فعلا

و گوشیو قطع کرد

______________________________________

چندروز گذشت و احمد بامحسن صحبت نمیکرد و جواب تلفن هاشو نمیداد
پشت میز مشغول کار بود که آرسام با قیافه ی بهم ریختش وارد شد

_سلام رفیق.امروز دیر اومدی چیزی شده؟

پسر کوله پشتیش رو روی میز گذاشت و برای احمد سرشو تکون داد
_نه فقط خواب موندم

پریزاد انقدر مشغول اس ام اس بازی با شاهین بود که متوجه ورود آرسام نشد

_خانم سلام عرض شد

دختر سرشو بلند کرد و با قیافه ی بهم ریخته ی آرسام زد زیر خنده

_ببخشید.ولی...

آرسام با حرص منتظر بود خندیدن پریزاد تموم بشه

_توروخدا منو ببخش.ولی این چه قیافه ایه؟!

آرسام نگاهشو بالای سرش چرخوند
_مسخره کردنت تموم شد؟

_چیشده؟

_خواستم بگم برات بیسکوئیت آوردم

پریزاد یکی از ابروهاشو بالا داد و متفکر نگاه کرد
_اوووو.بنظر خوشمزه میاد

_ازهموناست که توکافه دوست داشتی‌

_از دایان تشکر کن

_خودم گرفتم برات

_دمت گرم

احمد با لبخند گوشه ی لبش وسط حرفشون پرید
_برای من چی آوردی آرسام جون؟

snowman for "narastoo" chapter 2Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora