no 34

60 7 10
                                    

هوا آفتابی بود اما نسیم خنکی که مرکز شهر استانبول میوزید،لذت بخش بود
احمد همزمان که از قهوش مینوشید روبه روی هتل زیر سایه ی درختی نشسته بود

شلوار اسلش مشکی با یک تیشرت طوسی رنگ پوشیده بود و منتظر آرسام و پریسا بود تا ازهتل بیرون بیان

بادیدن پریزاد ازجاش بلند شد و لبخندی روی صورتش نقش بست
باورش نمیشو انقدر دلتنگ این دختر شده باشه
تمام تعارف هارو کنار گذاشت و اونو درآغوش گرفت

پریزاد که یکم شوکه شده بود خندید
_دلت خیلی تنگ شده انگار

احمد که هنوز دختررو رها نکرده بود توی گوشش گفت:
_روحتم خبر نداره!

بعداز احوال پرسی احمد پرسید
_آرسام کجاست؟

_داره آماده میشه.بخدا از دخترا بیشتر به خودش میرسه

صدای پشت سر دختر بحثشون رو قطع کرد
_بهتره وقتی راجب من حرف میزنی پشت سرتو چک کنی

احمد پسرو رو بغل کرد و ازته قلب از دیدنشون خوشحال بود
_سامان نمیاد؟

_نه قرار کاری داره!ماهم فقط امروزو بیکاریم بعد باید برگردیم ایران

_خب پس باید حسابی ازامروز استفاده کنیم

جلوتر از همه حرکت میکرد و با ذوق و اشتیاق محیط رو بهشون معرفی میکرد
_اینجا دریای مرمره هست.یکی از جاهایی که من خیلی دوست دارم بیام

_اون بنا میبینید.دریای سیاه رو به مرمره وصل میکنه

آرسام و پریسا با هیجان به صحبت های احمد گوش میدادن و ازتک تک جاها عکس میگرفتن

دختر که موهای خوش حالتش توی باد میرقصید با تردید گفت

_اینجا منو یاد پل طبیعت میندازه.نمیدونم چرا

احمد که یادش بود قبلا شاهین اونو به پل برده با حیرت پرسید
_راستی شاهین چطوره؟

دختر سکوت کرد و آروم زمزمه کرد
_تمومش کردیم

_چرا؟ زده به سرت؟

آرسام ترجیح داد از اونا فاصله بگیره و خودش رو مشغول به عکس گرفتن بکنه

پریسا از دور به آرسام نگاه کرد و همزمان جواب داد

_خودت چی فکر میکنی احمد؟

مرد جوان دستشو توی موهاش کشید وبا تامل گفت:

_هنوز آرسامو دوست داری؟

_فکرمیکردم فراموشش کردم.امل وقتی شاهین جلوی پام زانو زد فقط چهره ی آرسام جلوی چشمم بود

_این طبیعیه.شما دوست های صمیمی هستین

_اره.و این صمیمیت روز به روز زیادتر شد

احمد سیگاری واسه خودش روشن کرد
_بهرحال اگه میدونی دوستش داره انقدر مقاومت نکن چون اونم دوستت داره مشخصه

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now