no 25

55 12 7
                                    

رزا مشغول آشنا شدن با کارکنان شرکت بود
رادمنش کنارش ایستاده بود و پا به پاش قدم برمیداشت

نوید تو گوش احمد پچ پچ میکرد
_بنظرم خانم خوبی میاد

_یکم خودگیره انگار

نوید دستشو توی جیبش گذاشت و بعد از فکرکردن ادامه داد
_قطعا رادمنش میشناخته دختره رو

_اصلا به ما چه؟ بیا برگردیم سرکار

هوا آفتابی بود و به بطرز غیرمعمولی گرم شده بود
پریزاد همزمان که مشغول کار بود، با دفترش خودش رو باد میزد
احمد به بدنش کش و قوسی داد و بلند شد تا کمی خستگیشو در کنه

همون موقع آرتان وارد دفترشون شد و سلام کرد
_آرسام کجاست؟

بعد از اینکه احمد گفت تب داشته و نیومده، آرتان سرشو پایین انداخت وزیر لب گفت
_مثل همیشه
خیلی خب اگه فردا دیدینش بهش بگید باهام تماس بگیره

و از دفتر خارج شد

چند ثانیه بعد دختر با قیافه ی گرفته روبه احمد گفت
_بنظرم نمیتونن بهم نشون بدن که چقدر همو دوست دارن

احمد ابروشو بالا داد و سکوت کرد

وقت ناهار بود و نوید قرار بود بچه هارو مهمون کنه
طبقه ی پایین شرکت پاساژ تجاری قرار داشت
وارد یکی از رستوران های شیک اونجا شدن و احمد و نوید کنار هم نشستن

پریزاد پیش نورا خودش رو جا داد و یواشکی مشغول پچ پچ بودن

وقتی سفارش غذا رو دادن نوید روشو به جمع کرد
_میخواستم آرسامم باشه اما ایشالا دفعه بعد

پریزاد با لبخند و چشمای مشکیش پرسید
_حالا مناسبت این ناهار چی هست؟

نوید با محبت به نورا نگاه کرد و نورا با چشم های ذوق زدش ادامه داد
_ما داریم بچه دار میشیم

احمد اول یکم گیج نگاهشون کرد و بعد بلند شد و با خوشحالی نویدو درآغوش گرفت

دختر هم گونشو به گونه ی نورا چسبوند و بهش تبریک گفت

_مبارکتون باشه.چه خبر خوبی دادین

_میخواستیم فقط به شما بگیم.فعلا بقیه نفهمن تا وقتش برسه

احمد سریع تایید کرد
_حتما.به کسی نمیگیم.پس قراره یک کوچولوی خوشگل بیارین

_امیدوارم دختر باشه

بااین حرف نورا همه لبخند زدن و نوید دست زنش رو گرفت و بوسید

_اونوقت مثل خودت خوشگل میشه

احمد گوشیش رو درآورد و با آرسام تماس تصویری گرفت
خوشبختانه پسر سریع جواب داد و به بحثشون اضافه شد

چند دقیقه ای با نوید و نورا صحبت کرد و بخاطر نبودش عذرخواهی کرد و ازشون قول شیرینی گرفت

snowman for "narastoo" chapter 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora