no 45

66 8 6
                                    

👈یک چیزی که نیاز میدونم بگم اینه که لطفا اگر جنبه ی خوندن فیکشن رو ندارید، نخونید

تمام این داستان از تخیله منه و هیچ منبع مورد اعتمادی پشتش نیست

سعی کنیم با دید باز بخونیم و جنبه ی خودمون رو بالا ببریم تا برای کسی هم مشکلی پیش نیاد

ممنونم ازتون
⭐گوگولیای من که همیشه هستید و میخونید⭐
دوستون دارم







فریاد منشی رو نادیده گرفت و با عجله وارد مطب سام شد
بیماری که توی اتاق حضور داشت، بانگرانی سریع از اونجا دور شد

_چرا پاتو از زندگی من و احمد نمیکشی بیرون؟

سام که انگار خیلی غافل گیر نشده بود، با آرامش به منشی علامت داد که خارج بشه
در اتاقش رو بست و رو به روی محسن ایستاد

_تو اومدی وسط زندگیه ما!

این جمله کافی بود تا محسن بدون در نظر گرفتن زمان و مکان؛ سام‌رو زیر مشت های محکمش قرار بده و با خشم صورتش رو پراز خون کرد

چند دقیقه گذشت تا سام هوشیار بشه
لبخند شیطانی روی لبش نقش بست
_واقعا فکر کردی بازی رو میبری؟

_میخوای بازی کنی؟چطوره همین الان بکشمت؟

سام به سختی روی زمین خزید و گوشه ی دیوار نشست

_حدس بزن الان کی میاد و مارو تو این وضعیت میبینه

محسن متوجه منظورش نشد اما زمان زیادی نگذشت که احمد وارد شد و با چشم های حیرت زده نگاهش کرد

_اینجا... محسن تو چیکار کردی؟

محسن نفس عمیقی کشید و با ارامش توضیح داد
_اون از عمد تورو خبر کرده! احمد نباید فریبشو بخوری

سام که از شدت خونریزی به خودش میلرزید اروم زمزمه کرد
_احمد خیلی خوب تمام زحماتمو جبران کردی!

محسن با خشم دستشو مشت کرد
_این دفترچه.پرونده ی توعه! این پست فطرت امروز ظهر این رو برای من پست کرد

سام با چشم های متعجب نگاهش کرد
_من روحمم خبر نداره.احمد بنظرت من همچین کاری میکنم؟

احمد سردرد بدی گرفت. به بیرون از مطب رفت و به منشی گفت که پزشک رو خبر کنه
دست سام رو گرفت و بهش کمک کرد تا روی کاناپه بشینه

محسن با خشم و ناامیدی به احمد نگاه میکرد خواست چیزی بگه اما خودش رو کنترل کرد

احمد کنار سام نشست
_الان دکتر میرسه. حالت خوب میشه

سام با چهره ی مظلوم به پسر خیره شد و سرش رو روی شونه ی احمد گذاشت

محسن دستی توی موهاش کشید و پاش رو بصورت عصبی وار روی زمین میکوبید

snowman for "narastoo" chapter 2Onde histórias criam vida. Descubra agora