هومن تب شدیدی داشت. یکی از پرستار ها کنارش ایستاده بود و سِرم رو آماده میکرد
رضا که شدیدا نگران هومن شده بود؛ دستشو بین موهاش برد و نفسشو ازسر ناراحتی بیرون داد
محسن سر راه پریزاد و آرسام رو به هتلشون رسونده بود تا دور هومن رو خلوت نگه داره
احمد و سام هم روی صندلی نشسته بودن و به رضا دلداری میدادن
محسن پشت اتاق هومن ایستاد و با دیدن پرستاری که اونجا بود، پرسید
_چیشده خانم؟زن جوان با آرامش جواب داد:
_چیزی نیست.بخاطر خستگیه.باید بیشتر استراحت کنه. بدنش ضعیفهمحسن سرشو تکون داد و کنار رضا نشست
_نگران نباشین.فقط بخاطر خستگیه.میتونی بری ببینیش
رضا که روحش به سمت هومن پرواز میکرد با عجله پیش مردش قدم برداشت
محسن کنار احمد نشست و پاشو روی پاش انداخت
اعصابش بخاطر هومن خورد بود و خودش رو مقصر میدونستاحمد به سام نگاه کرد و باملایمت گفت
_میشه برام یچیزی از بوفه بگیری؟_باشه.حالت خوبه؟
_خوبم سام.فقط تشنمه
_باشه الان برمیگردم
احمد که بالاخره با محسن تنها شده بود ، با جدیت بهش نگاه کرد
_خودتو سرزنش نکن.تقصیر تونیست
محسن آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید
یک لحظه به کل فراموش کرد که بااحمد تو چه جایگاهی قرار دارهحس قدیمارو داشت وقتی باهم بودن و احمد همیشه ارومش میکرد
_چطور میتونم؟تقصیر من بود که انقدر بهش استرس دادم. بخاطر بازی احمقانم...
احمد دستشو روی دست محسن گذاشت و صحبتشو قطع کرد
_درست میشهمحسن جا خورد و به دست احمد روی دستش خیره شد
نتونست خودش رو کنترل کنه و انگشت هاشو بین انگشت های پسر قفل کردانگشت هاشون نوازش گونه توی دست هم درحال حرکت بودن و هیچکدوم هیچ حرفی نمیزدن
برای هیچکدوم سوالی باقی نمونده بود. اون لحظه به احمد و محسن تعلق داشت
محسن با دست دیگرش شروع به نوازش مچ دست احمد شد
پسر یکهو خندش گرفت و سرش رو زیر انداخت_به چی میخندی؟
احمد که گونه هاش سرخ شده بود ؛ فقط به رو به روش نگاه میکرد
_هیچی
محسن از شیطنت پسر لبخند زد
_به هیچی خندیدی؟_به زندگی میخندم
![](https://img.wattpad.com/cover/295632501-288-k614781.jpg)
BINABASA MO ANG
snowman for "narastoo" chapter 2
Fanfictionو این دفعه محسن و احمدی که کنارهم قرار گفتن و اتفاقاتی که توی رابطشون میفته... شاهد یک عشق پرشوریم؟ و اونا از پس مشکلات رابطشون برمیان؟ """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" آدم برفی چَپتِر دوم... هم برای اونایی که ف...