no 15

82 12 19
                                    

چندتا از همسایه ها با بچه های کوچیکشون توی پارکینگ آتیش روشن کرده بودن
همه دور هم جمع شدن و از روی آتیش میپریدن

گیسو با هم سن و سال هاش مشغول بازی شده بود و نسرین کمی دورتر حواسش به دخترش بود

پریزاد و آرسام باهم لجبازی میکردن و حالا این آرسام بود که از دختر لحظه ای فاصله نمیگرفت

محسن وقتی مراقب اطراف بود به احمد نزدیک شد و بوسه ای روی گونش کاشت

_دیوونه شدی؟

محسن با چشمای لرزون بهش خیره شد
_وسط جمعیت سخته ازت دورباشم

احمد نگاهشو ازمحسن گرفت
_تو که اینجا نیستی
بااینکارات برای من شرایطو سخت میکنی!

و بعد ازمحسن فاصله گرفت و کنار رادمنش ایستاد
_خوش میگذره رئیس؟

_رئیس فقط مال شرکته.لطفا منو سامان صدا کن

_باشه رئیس.یعنی باشه سامان

رادمنش دستش رو توی جیبش کرد و موبایلشو بیرون اورد
از آتیش و حال و هوای اونجا فیلم گرفت

_من دیگه باید برم احمدجان‌.خیلی ممنونم از امشب

_زوده که هنوز شام نخوردیم

_نه جایی شام دعوتم.بعدا میبینمت

_باشه مواظب خودت باش




_دستت درد نکنه نسرین جون خیلی خوشمزه شده
نسرین با خشنودی به پریسا نگاه کرد

_نوش جونتون

محسن خیلی زود از سر میز بلند شد و برای خودش ودکا خالی کرد
ارسام کمی گیج نگاهش کرد و اروم توش گوش احمد زمزمه کرد

_چیزیش شده؟خوب بنظر نمیاد

احمد با چهره ی گرفتش به محسن نگاه میکرد
_نه چیزی نیست.خستست همین

نوید برای نورا نوشابه خالی کرد و مطمئن شد که همه چی جلوی دستش باشه

_حالا تواین وضعیت کی جرات داره برگرده خونه!

نسرین گازی به سادویچش زد
_والا آدم توی روزش جرات نمیکنه چه برسه شب

پریزاد برای اینکه دیگران رو بخندونه به نسرین چشمک زد
_آره دیگه همه بمونیم اینجا بنظرم!

نسرین هم درادامش گفت:
_چه فکر خوبی.فکر نکنم کسی مخالف باشه

همه با شیطنت به احمد‌نگاه کردن ولی اون چشمش به محسنی بود که رفت توی اتاق و درو پشت سرش بست

_بمونید خونه ی خودتونه

همه از جدی بودن احمد شوکه شدن و پریزاد که حدس میزد قضیه چیه سریع با جملات بعدیش جو رو عوض کرد

______________________________________

خودش رو روی تخت انداخت و چشماشو بست
ذهنش همزمان به هزاران چیز فکر میکرد

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now