no 19

70 13 8
                                    

_محسن اینجا اروپا نیست که بتونیم راحت باهمدیگه به دیدن خونواده هامون بریم

مرد دستی توی موهاش کشید و با لحن قانع کننده ادامه داد:
_درست میگی.اما مگه اولش راحت بود بریم خونه ی نسرین؟ ببین الان چقدر راحتیم

_اون مارو ازاول پذیرفته بود

_درک میکنم که برات سخته من کنارت باشم مخصوصا جلوی دوستات اما اینکه هیچ تلاشی برای درست کردنش نمیکنی منو اذیت میکنه

احمد همزمان که موهاشو مرتب میکرد به مرد نگاه کرد
_برای اینکه خیلی اصرار میکنی میریم اما بدون اصلا راضی نیستم

محسن لبخند زورکی زد و زودتر از خونه خارج شد
_ماشینو روشن میکنم بیا
______________________________________

_سلام پدر.عیدت مبارک

آقای مهرانفر کمی متعجب بعدازدیدن دومرد رو به روی خودش،کمی کنار رفت تا به داخل دعوتشون کنه

_خوش اومدید.بفرمایید

احمد فکرشو نمیکرد انقدر دلتنگ پدرش شده باشه
پس اونو به آغوش گرفت و این حرکت برای محسن و حتی خانم مهرانفر عجیب بود

_خوش اومدی پسرم.عیدت مبارک

کمی بعد محسن با مرد میانسال دست داد و با لبخند و پررویی باهاش روبوسی کرد

_خیلی خوشحالم که میبینمتون

_خوش اومدی

مادر احمد زن خوشرو که لباس شیک و مرتبی به تنش بود،مشغول پذیرایی از مهمونا شد

خداروشکر کس دیگه ای اونجا نبود و احمد نفس راحتی کشید

محسن کنارش روی مبل نشست و از اضطرابش با ناخوناش دستش رو زخم میکرد

_میبینم که مضطربی.به حرفم رسیدی؟

محسن باناامیدی به احمد نگاه کرد
_اضطراب بخاطر دیدن خونواده ی دوست پسرت چیز خوبیه.کی میخوای اینو بفهمی؟

پدر احمد که پیرهنش رو عوض کرده بود با موهای جوگندمی رو به روی دوپسر نشست

_احمد اوضاع کار چطوره؟

_خوبه.رئیس خوبی داریم

_تبلیغات بود آره؟

_آره یجورایی مربوط به همونه

اقای مهرانفر کمی سکوت کرد و بعد با تردید ادامه داد:

_راستش خیلی شوکه شدم باهم دیدمتون.ببخشید اگه نمیدونم چجوری باید رفتار کنم

محسن با دلسوزی نگاهش کرد.طبق گفته های احمد خونوادش رو دیو فرض کرده بود
اما این مرد درمونده تر ازچیزی که فکرشو میکرد به نظر میرسید

_شما باید منو ببخشید که سرزده مزاحم شدم

صدای احمد صحبتش رو متوقف کرد
_شاید اگه با الهام اینجا بودم هیچ مشکلی پیش نمیومد مگه نه؟

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now