no 37

55 8 2
                                    

فضای شرکت از همیشه دلگیرتر بنظر میرسید
هوا ابری بود و هرلحظه امکان باریدن بارون وجود داشت
رزا درحالی که چندشاخه ی گل توی گلدون میذاشت ، به رادمنش زیر چشمی نگاه کرد

_چی شده گل خریدی؟

رادمنش با پالتوی قهوه ای و شال گردن کرم رنگ نگاهش کرد
_خواستم فضای شرکت تازه باشه

_درست مثل سال اول ازدواجمون.که هرروز با یک شاخه از سرکار برمیگشتی

مرد جوان دستی به ته ریش های جذابش کشید
_میبینم که فراموش نکردی

_خاطرات خوبمونو هیچوقت فراموش نمیکنم اما

_اما چی؟

_خاطرات بدمون گاهی جلوشونو میگیره

رادمنش دفتر روی میزش رو باز کرد و خودکارش رو برداشت

_خیلی خب دیگه برو سرکارت.منم کاردارم

_باشه جناب رئیس

رزا از اتاق رادمنش خارج شد و بطور اتفاقی پشت در آشپزخونه صدای مریم رو شنید که با تلفن حرف میزد

_بهت گفتم که.توی چنگمه.چندروز دیگه صبرکنی میبینی رسما مال خودم میشه

رزا به روی خودش نیاورد که چیزی شنیده و به میز خودش برگشت

پریزاد و آرسام از دفترشون بیرون اومدن و شدیدا مشغول داد و فریاد بودن

دختر جوان درحالی که شونه هاشو بالا مینداخت گفت:

_من نمیفهمم. برای چی حواست نیست؟

آرسام که مشغول پنهان کردن لکه ی شلوارش بود ادامه داد

_تو لیوان قهوتو روی من ریختی اونوقت فکرمیکنی تقصیر منه؟

_کافیه آرسام.مثل بچه ها غرغر میکنی

_آره شاید چون دارم میسوزم.نگران نباش اصلا حالم خوبه

و پریزاد با لج در دستشویی روبرای پسر باز نگه داشت
_فقط زود برو تو.خستم کردی

رزا پیش خودش فکر کرد که رابطه ی بامزه ای بین این دونفره و شاید باید بهشون راجب مریم هشدار بده
اما بخاطر حسادت ذاتیش تصمیم گرفت جور دیگه ای بازیو ادامه بده

وارد آشپزخونه شد و به مریم نگاه کرد
_باید حرف بزنیم...
______________________________________

ساعت نزدیکای ۱۲ ظهر بود
احمد از پلی لیست موبایلش آهنگ اولویا رودریگو (happier) رو پلی کرد
پنجره هارو باز کرد و از هوای آفتابی استانبول لذت برد

به آشپزخونه رفت تا برای خودش چیزی آماده کنه
چاقو رو برداشت و مشغول پوست کندن سیب زمینی ها شد
اهنگ با معنی غم انگیزش روحش رو متاثر کرد
با بی احیاطی به کارش ادامه داد

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now