no 13

84 10 13
                                    

هشدار
این پارت اسماته و ۱۸+ داره!!
اگه اوکی نیستید نخونید از نیمه به بعد❤


_من میتونم امروز زودتر برم؟

رادمنش نگاه جدی ای به سرتاپای پسر کرد
_چیزی شده؟

_نه فقط امشب یه دورهمی گرفتم خونه ی خودم. میخوام زودتر آماده بشم

احمد وقتی سکوت رادمنشو دید یکهو یادش افتاد
_شماهم حتما باید بیاید

رئیس جوان اول لبخندی زد و بعد سرشو تکون داد
_نه نه نه. من خیلی کار دارم .ولی تو میتونی بری مشکلی نداره

_این چه حرفیه رئیس!! بچه ها میان شماهم بعد از کار بیا

_شاید با بچه ها اومدم.ببینم چی‌میشه

_ممنون.پس فعلا رئیس

_فعلا

احمد با دستای پراز خرید وارد خونش شد. با خستگی خودشو روی مبل انداخت
سرشو رو به سقف گرفت
_چرا همچین کاری باخودم کردم اخه!

بعد ازجاش بلند شد و خریداشو جا به جا کرد. دستی به خونه کشید و حتی وقت نکرد ناهار بخوره

وقتی تمام کارهای لازمو انجام داد گوشیشو برداشت و به هومن زنگ زد
بعد از چند تا بوق صداش تو گوش احمد پیچید

_سلام به به...

_سلام هومن جان.خوبی

_قربانت..تو خوبی؟محسن چطوره؟

_خوبیم ممنون.هومن من باید برم جایی خواستم بگم اگه برنامه ای نداری بیا اینجا امشب

_امشب؟چخبره اونجا؟

_دورهم جمع میشیم.بهتره تو خیابون بودنه که!

هومن یکم سکوت کرد

_چیشد هومن؟

_باشه.دوست پسرمم میارم پس

_اوکیه فقط کسی نمیدونه راجب من و محسن.لطفا چیزی نگید بچه های شرکت هم میان

_باشه.میبینمت

_فعلا

احمد گوشی رو روی مبل انداخت و موهای نامرتبش رو چنگ زد
تصمیم گرفت دوش بگیره تا سرحال بیاد
کمی بعد این قطرات آب بودن که روی بدنش میلغزیدند
چشماشو بست و سرشو زیر دوش آب نگه داشت
تصمیم گرفت شب هومنو با دوست پسرش نگه داره
البته باید با محسن مشورت میکرد
بعد از چند دقیقه بدنشو خشک کرد و ازحموم خارج شد

موهای خیسش صورتش رو قاب گرفته بود
باصدای زنگ در خشکش زد
از چشمی در نگاه کرد و بادیدن قیافه ی محسن لبخند به لبش اومد
سریع در رو باز کرد

_سل...

احمد بدون اینکه درنگ کنه محسن رو درآغوش کشید
محسن دستش رو پشت کمر برهنه ی مرد گذاشت و آروم به سمت داخل هلش داد

snowman for "narastoo" chapter 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora