no 12

85 12 5
                                    

بعد از جمع کردن ظرف ها و میز ناهار به کمک همدیگه، نسرین گیسو رو به همراه دوستش و مادرش به کلاس تکواندو فرستاد

۳تا چایی خوش عطر و بو داخل استکان ریخت و با شکلات هایی که احمد برده بود به نشیمن رفت

_حسابی خسته شدین امروز

نسرین با اخم به احمد نگاه کرد
_ازاین حرفا نزنید دیگه

محسن بی مقدمه و بی توجه به حضور احمد شروع به صحبت کردن کرد:
_هیچوقت مامانو انقدر ناراحت ندیده بودم

نسرین گازی به شکلاتش زد
_همه چی با زمان درست میشه. بابا چی گفت؟

_قبول نمیکرد. میگفت تو حست اشتباهه داری به خودت تلقین میکنی!

احمد ترجیح داد سکوت کنه و وارد بحث خواهر و برادر نشه

نسرین دست محسن رو نوازش کرد
_داداش.کاری که تو کردی واقعا جرات میخواست

محسن سرشو تکون داد و به احمد نگاه کرد
_ارزششو داشت

احمد که متوجه نگاه خیره ی محسن به خودش شده بود با لبخند نگاهش کرد

_شما دوتا خیلی باهمدیگه کیوتید

احمد که یکم خجالت کشیده بود سرشو زیر انداخت و ازچاییش نوشید

_نسرین اگه باهاشون حرف زدی بگو ما اینجا بودیم

نسرین دست دست کرد
_شاید استقبال نکنن.مطمئنی؟

احمد که احساس راحتی بیشتری میکرد به بحثشون وارد شد
_درسته‌.شرایطو براشون سخت تر نکن محسن

_اینکه زودتر اونچه که هست رو قبول کنن بهتره

_باهاشون صحبت میکنم داداش.توام سعی کن سرتو با کار گرم کنی

وقتی اسم کار اومد احمد قیافش توی هم رفت و این از چشم محسن دور نموند

_باشه عزیزم.به گیسو بگو آخر هفته ها میام میبینمش

_باشه داداش

احمد تا آخر اونشب توی خودش بود و سعی میکرد به روی محسن نیاره
وقتی گیسو از کلاس برگشت کلی از حرکات رزمی واسه داییش اجرا کرد
دوتا مرد نزدیکای غروب از نسرین تشکر کردن و برای شام نموندن

______________________________________

دوهفته از شروع کار محسن گذشته بود و شرایط خیلی نرمال و عادی میگذشت
احمد هرروز به شرکت میرفت و سعی داشت با کارکردن زیاد و همراهی آرسام و پریزاد دلتنگیش به محسن رو کمتر کنه

محسن آخر هرهفته به تهران میومد و پیش احمد میموند
گه گاهی وسط هفته هم سر میزد و احمد رو خوشحال میکرد

هفته ی آخرسال بود و محسن ازقبل گفته بود که زودتر برمیگرده
بارون نم نم  زمین رو خیس کرده بود و احمد با گام های آهسته مسیر شرکت رو طی میکرد
چندوقتی شده بود که با اتوبوس و مترو به سرکار میرفت
شال گردنش رو سفت کرد و به آسمون نگاه کرد
قطرات بارون صورتش رو خیس کردن
صدای فروشنده های کنارخیابون به گوشش رسید

snowman for "narastoo" chapter 2Where stories live. Discover now