بعد از جمع کردن ظرف ها و میز ناهار به کمک همدیگه، نسرین گیسو رو به همراه دوستش و مادرش به کلاس تکواندو فرستاد
۳تا چایی خوش عطر و بو داخل استکان ریخت و با شکلات هایی که احمد برده بود به نشیمن رفت
_حسابی خسته شدین امروز
نسرین با اخم به احمد نگاه کرد
_ازاین حرفا نزنید دیگهمحسن بی مقدمه و بی توجه به حضور احمد شروع به صحبت کردن کرد:
_هیچوقت مامانو انقدر ناراحت ندیده بودمنسرین گازی به شکلاتش زد
_همه چی با زمان درست میشه. بابا چی گفت؟_قبول نمیکرد. میگفت تو حست اشتباهه داری به خودت تلقین میکنی!
احمد ترجیح داد سکوت کنه و وارد بحث خواهر و برادر نشه
نسرین دست محسن رو نوازش کرد
_داداش.کاری که تو کردی واقعا جرات میخواستمحسن سرشو تکون داد و به احمد نگاه کرد
_ارزششو داشتاحمد که متوجه نگاه خیره ی محسن به خودش شده بود با لبخند نگاهش کرد
_شما دوتا خیلی باهمدیگه کیوتید
احمد که یکم خجالت کشیده بود سرشو زیر انداخت و ازچاییش نوشید
_نسرین اگه باهاشون حرف زدی بگو ما اینجا بودیم
نسرین دست دست کرد
_شاید استقبال نکنن.مطمئنی؟احمد که احساس راحتی بیشتری میکرد به بحثشون وارد شد
_درسته.شرایطو براشون سخت تر نکن محسن_اینکه زودتر اونچه که هست رو قبول کنن بهتره
_باهاشون صحبت میکنم داداش.توام سعی کن سرتو با کار گرم کنی
وقتی اسم کار اومد احمد قیافش توی هم رفت و این از چشم محسن دور نموند
_باشه عزیزم.به گیسو بگو آخر هفته ها میام میبینمش
_باشه داداش
احمد تا آخر اونشب توی خودش بود و سعی میکرد به روی محسن نیاره
وقتی گیسو از کلاس برگشت کلی از حرکات رزمی واسه داییش اجرا کرد
دوتا مرد نزدیکای غروب از نسرین تشکر کردن و برای شام نموندن______________________________________
دوهفته از شروع کار محسن گذشته بود و شرایط خیلی نرمال و عادی میگذشت
احمد هرروز به شرکت میرفت و سعی داشت با کارکردن زیاد و همراهی آرسام و پریزاد دلتنگیش به محسن رو کمتر کنهمحسن آخر هرهفته به تهران میومد و پیش احمد میموند
گه گاهی وسط هفته هم سر میزد و احمد رو خوشحال میکردهفته ی آخرسال بود و محسن ازقبل گفته بود که زودتر برمیگرده
بارون نم نم زمین رو خیس کرده بود و احمد با گام های آهسته مسیر شرکت رو طی میکرد
چندوقتی شده بود که با اتوبوس و مترو به سرکار میرفت
شال گردنش رو سفت کرد و به آسمون نگاه کرد
قطرات بارون صورتش رو خیس کردن
صدای فروشنده های کنارخیابون به گوشش رسید
YOU ARE READING
snowman for "narastoo" chapter 2
Fanfictionو این دفعه محسن و احمدی که کنارهم قرار گفتن و اتفاقاتی که توی رابطشون میفته... شاهد یک عشق پرشوریم؟ و اونا از پس مشکلات رابطشون برمیان؟ """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" آدم برفی چَپتِر دوم... هم برای اونایی که ف...