no 41

53 6 1
                                    

پریزاد توی آشپزخونه بود و همراه هومن مشغول آماده کردن تنقلات برای مهمونا بود
نزدیک غروب بود و هوا به تاریکی میرفت

آرسام تیشرت زرشکی رنگش رو پوشید و موهای آشفتش رو شونه زد
خیلی حوصله ی مهمونی نداشت و بیشتر نگران رابطه ی احمد و محسن بود

دستی توی موهاش کشید و کلافه روی مبل وسط نشیمن نشست
رضا هم از بیرون با کلی خرید اومد.هومن بارها رو ازش گرفت و جوری که کسی متوجه نشه بوسه ای روی گونش نشوند

محسن پیرهن سفید با کراوات مشکی تنش کرد. دستش رو توی شلوار مشکیش گذاشت و به خودش توی آینه نگاه کرد
از ظاهرش راضی بود و به خودش لبخندی زد

پریزاد با عجله از آشپزخونه بیرون اومد و طلبکار به ۴تا پسر نگاه کرد

_واقعا که.۴تا مرد اینجاست اونوقت من باید همه کارارو بکنم. تازه هنوز آماده هم نشدم

آرسام بلند شد و دستش رو توی هوا تکون داد
_باشه بابا دیوونمون نکن.برو حاضر شو بقیش با من

پریزاد به اتاق رفت و در رو بست. لباس کوتاه آبی رو از کاور درآورد و پوشید
بالای لباسش آستین حلقه ای داشت و دامنش تنگ و کوتاه بود
مشغول آرایش کردن شد تا مهمونا یکی یکی برسن

چیزی نگذشت که یک نفر زنگ خونه رو زد
محسن با لبخند آیفون رو زد

_خودشه‌.ارسلانه!

هومن چپ چپ نگاهش کرد
_بخدا این راهش نیست.باید حرفاتو مستقیم بزنی

محسن توجهی نکرد و در رو برای ارسلان باز کرد
_سلام خوش اومدی

_سلام.آقا محسن شمایید؟

محسن با خوش رویی پسر رو به داخل دعوت کرد
از طریق اینستاگرام باهاش آشنا شده بود و ارسلان حاضر شده بود در قبال پول برای یک شب نقش دوست پسر محسنو بازی کنه

_خودمم.راحت باش هنوز مهمونا نرسیدن

ارسلان با جمع آشنا شد. چهره ی جذابی داشت و موهای قهوه ای و چشم های رنگیش خیره کننده بود

رضا چشمکی به هومن زد
_عجب تیکه ای هم پیدا کرده

آرسام هم خندید و سرشو تکون داد








ساعت ۷ و نیم شب تعدادی از مهمون ها رسیده بودن. بیشترشون دوست های هومن و رضا بودن

پریزاد سعی میکرد با یکی از دخترا جور بشه اما متاسفانه اکثرشون خودگیر به نظر میرسیدن

به ناچار بیشتر با آرسام صحبت میکرد و بی محلی پسر رو تحمل میکرد

محسن که چشمش به در خشک شده بود تا احمد بیاد ، بیشتر با ارسلان وقت میگذروند تا برای بقیه هم دوستیشون عادی تر به نظر بیاد

snowman for "narastoo" chapter 2Onde histórias criam vida. Descubra agora