نصف شب بیدار شدم و از نبود هری تعجب کردم.
من صاف نشستم، چشمام به تاریکی عادت کرد."هری؟"من صداش کردم.
"همم."
من صداش رو تا دم پنجره دنبال کردم.اون به بیرون خیره شده بود.چشمای سبزش تو تاریکی برق می زد.
"چی کار می کنی؟" ساعت کنار تختم رو چک کردم." ساعت یک و نیم صبحه."
"نمی تونم بخوابم."
من اخم کردم."چرا؟"
اون پایین رو نگاه کردم."من... من یکمی درد دارم."
من از تخت اومدم پایین رو رفتم سمت قفسه ی دستشویی."لعنتی، هری برای چی منو بیدار نکردی؟"
"نمی خواستم مزاحمت بشم، خیلی معصوم خوابیده بودی."
من با یه مسکن و باند جدید برگشتم.
"خیلی بدم میاد از این که ببینم داری درد می کشی."
یه چیزی تو چشماش عوض شد وقتی دستم رو کشید رو صورتش.
اون منو محکم بغل کرد و سرش رو گذاشت رو شونم.
منم سریع بغلش کردم نمی دونستم چرا این کار رو کرد ولی مخالفت نکردم.
"ممنون."اون اروم تو در گوشم گفت صدای گرفتش تو گوشم زنگ زد.
اون ازم جدا شد و بدون هیچ حرفی قرصی رو ه براش اورده بودم با کمی اب خورد.
"این سریع درد رو ساکت می کنه." من بهش گفتم و اون بطری اب رو روی میز کنار تختم گذاشت.
"چه عکسی روی باند جدیده؟"
من تو تاریکی بهش نگاه کردم."اوه خدای من." دستم رو گذاشتم جلوی دهنمو خندیدم.
"چیه؟"
" عکسه... دورا اون ماجراجوس."
"لعنت بهش،رز."
ما دوتامون به عکس روی باند ها خندیدیم و دوباره برگشتیم تو تخت.
"من نمی خوام هنوز بخوابم."هری گفت و ما دوتامون به پشت خوابیدیم و به سقف خیره شدیم.
"فکر کنم تا وقتی که داروت اثر کنه بتونم بیدار بمونم." من اه کشیدم.
"می دونی ممکنه ارون یه احمق باشه ولی می تونه خیلی ضربه های محکمی بزنه."
من لبخند زدم."می دونم."
برای چند ثانیه ساکت بودیم.
"هی ، میای بازی کنیم؟"
"من کی خواستم یکی از بازی ها ی تو رو انجام بدم؟"
"یالا خیلی خوش میگذره."
من چشمام رو چرخوندم."باشه ، چه بازی؟"
"تو ترجیح می دی."
"نه خیلی مضخرفه ، خواهش می کنم." من غر زدم.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.