Hidden( translated to persian )

Chapter 64 (part 2)

ما بالاخره رسیدیم به اپارتمان زین و ماشین رو نگه داشت.

ما برای مدتی خیره موندیم و سکوت تو ماشین پر شده بود.

هری عصبی بود، چشماش سبز تیرس. من بهش نگاه کردم و اون هم به من نگاه کرد.

" تو خوبی؟" اون پرسید و من سرم رو تکون دادم.

اون هم سرش رو تکون داد و از ماشین پیاده شد ، منم دنبالش رفتم.

من کتم رو محکم تر دورم خودم پیچیدم تا به اپارتمان برسیم . دست هری رو کمرم بود.

ما چیزی نگفتیم و سوار اسانسور شدیم و به طبقه ی زین رسیدیم.اون ضربه هایی به در زد که رمزشون بود.

زین در باز کرد، قیافش گرفته بود ، ما رفتیم تو.

همه اومده بودن و قیافه هاشون گرفته بود.

من و هری رو مبل نشستیم. عصبانیت من الان به حداکثر خودش رسیده.

"خب ما همه اس ام اس رو گرفتیم."لویی سکوت رو شکست.

"الک لعنتی." نایل گفت.

"نمی دونم اون چطوری فهمید." لیام گفت.

" حتما یه جاسوس تو کریستال هست."هری گفت." یا کریستال به الک گفته و اون هم به ما شک کرده."

"این یه اشتباه بود که گفتیم کریستال با اون حرف بزنه." زین گفت و سرش رو تکون داد." ما باید کاری می کردیم اروم اروم به الک شک کنه نه این که یه جا بهش بگیم."

"من موافقم."نایل گفت."ما باید باهوش تر می بودیم."

"خب الان نمی تونیم برگردیم." هری گفت." الان یه ولف عصبانی داریم."

"هر چه زود تر ولف مهمونی رو برگذاز کنه بهتره."لیام گفت ." ما می تونیم از مهمونی برای نفوذ کردن به شرکت استفاده کنیم."

"ما باید نقشه ی الک رو بدونیم."لویی گفت." ولی هیچکدوممون نمی تونیم چون الک دنبالمونه."

هری لبخند زد."خب باید یکی رو پیدا کنیم که می تونه." اون مبایلش رو در اورد و به یه شماره زنگ زد .

" اد " هری گفت." می خوام کمکم کنی."

بیست دقیقه بعد ، صدای در زدن اومد زین در رو باز کرد یه پسر مو قرمز، که وقتی با هری رفته بودیم پوکر بازی کنیم دیده بودمش، اومد تو. اون سرش رو به همه تکون داد و هری بلند شد تا باهاش دست بده.

" مرسی که اومدی رفیق." هری گفت و اد نشست.

"خواهش می کنم ، در کل من خیلی کاری ندارم." اد با تمسخر گفت.

" اون هم قسمتی از...."من خواستم از هری بپرسم در حالی که زین شرایط رو برای اد توضیح داد.

"نه ولی پدرش با الک دوسته و قابل اعتماد ولفه." هری جواب داد.

"ما بهش اعتماد داریم؟" من پرسیدم.