اون لبخند زد.
من الان خیلی به نوشیدنی نیاز دارم ، دنبال هری تا دم رستورانی که ماشینامون رو پارک کرده بودیم رفتم.
"یه بار خوب مجاور این خیابون هس،"اون بهم گفت و من فهمیدم این همون رستورانیه که ارون منو تنها گذاشت به خاطر این که یکی دیگه از اینترن ها مریض بود دقیقا وسط قرارمون و هری منو رسوند خونه.
ما از خیابون گذشتیم و وارد بار تاریک شدیم، صدای بلند موزیک تو گوشم پیچید.
هری منو راهنمایی کرد تا بار و ما نشستیم ، متصدی بار خیلی اروم به سمت ما اومد.
"چی می تونم براتون بیارم؟" اون پرسید. یه لبخند بزرگ به من زد و از بالا تا پایین بدنمو نگاه کرد و زبونشو کشید رو لبش. اون حدودا از 21 سال بیشتر داشت.
هری دستشو برد جلوی صورته متصدی بار."نگاهت اینجا باشه، رفیق."
من اروم خندیدم.
اون به هری نگاه کرد."چی می تونم براتون بیارم؟" اون تکرار کرد ولی با ذوق کمتر.
"بهتر شد."هری گفت و لبخند زد.
من خندیدم و دوباره به اون نگاه کردم و رو کارتش نوشته بود اسمش جرمی." من یه مارتینی سیب می خوام."
هری ابروشو برد بالا. "خیره کنندس."بهم لبخند زد.
منم بهش لبخند زدم.
"من یه تونیک جین می خوام." اون به جرمی گفت کسی از دست هری خسته شده.
متصدی بار سرشو تکون و داد، اه کشید و برگشت و رفت.
"وقتی پونزده سالم بود دوستام بهم گفتن اگه شجاعتشو دارم یواشکی برم تو بار و نوک سینه ی سفارش بدم."هری گفت و با دستمال بازی کرد.
"تو انجام دادی؟"
"اره."هری لبخند زد." متصدی بار اون موقع یه دختر بود و اون خیلی عصبانی شد و منو از بار پرت کرد بیرون.
من خندیدم."مزاحم."
"فکر نمی کنم تو رو تا حالا از جایی پرت کرده باشن بیرون ، نه رزی؟"
"نه اتفاقا." من گفتم." منو از Wal Mart انداختن بیرون."
هری ابروشو برد بالا."شوخی می کنی."
"نه جدی گفتم منو از توی یه نمایش کریسمس انداختن بیرون و منیجره خیلی عصبانی بود."
هری خندید."تو—"
"اینم نوشیدنی هاتون." جرمی حرفمون رو قطع کرد و نوشیدنی ها رو از اون طرف هول داد سمت ما.
"ممنون رفیق." هری گفت و جرمی بهش نگاه کرد.
وقتی اون برگشت ما مثل نوجوون ها خندیدیم.
یه ذره از نوشیدنیم خوردم، الکل خیلی سریع وارد خونم شد، ضربان قلبم بیشتر شد، و چشمای هری روشن تر شد.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.