از قیافه ی هری معلوم بود که شوکه شده و اون به من نگاه کرد.
من صاف نشستم و بهش نگاه کردم.من هیچوقت نمی خواستم که این سوال رو بلند بپرسم ولی الان بی صبرانه منتظر جوابم.چرا اهمیت می دم خودمم نمی دونم.
هری به من نگاه کرد." تو چرا منو بوسیدی؟" اون گفت.
"من دهنم رو باز کردم."من...من..."
"به هر حال تو با ارون بودی."
جو بینمون عوض شد ، انگار داشتن به من شلاق می زدن.
"من نمی خوام درباره ی این مورد صحبت کنم." من گفتم.
" تو پرسیدی."
"تو کسی هستی که منو بوسید."
هری از روی مبل بلند شد پشتش رو به من کرد.من نباید این سوال رو میپرسیدم.
"من برات پتو میارم."هری خیلی سرد گفت. هری رفت توی اتاق و من سرم رو بین دستام گرفتم.
هری با با همون بالشت و پتویی که دفعه ی قبل بهم داده بود برگشت.من بلند شدم و لبمو از تو گاز گرفتم.
"من متاسفم."من گفتم."من نمی خواستم که باهات بحث کنم."
سورپرایز شدم وقتی دیدم هری خندید و بالشت و پتو رو انداخت زمین.
من بهش خیره شدم."چی خنده داره؟"
هری دستشو گذاشت رو زانوشو و سعی کرد نفسش رو کنترل کنه در حالی که می خندید."رز،چه کسی دعوا کرد؟"
من لبخند زدم و بعدش خندم گرفت.
هری دوباره روی مبل نشست و منم رفتم کنارش نشستم و پاهام رو اوردم بالا.هنوز لبخند زد.
من به دستش تکیه دادم. خوشم میاد وقتی پوست دستش به صورتم می خوره ، خیلی عجیبه.
"هری، ما دوستیم؟"من پرسیدم.
هری اه کشید."نمی دونم رز." اون گفت.
"چرا نمی تونیم دوست باشیم؟" انگار حرفام رو نمی تونستم کنترل کنم.
"تو داری می گی که دوست داری که با هم دوست باشیم؟"
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.