هری از میزش به من نگاه کرد. چشمای سبزش امروز از همیشه تیره تر بودن. اون سره خودکارشو گاز می زد.
من رو کارم تمرکز کردم هنوز از دستش به خاطر حرفی که دیشب بهم زد عصبی ام.من باید از دستش عصبانی باشم سعی کردم که این عصبانیت از سرم بیرون کنم.من اهمیت نمی دم هری در مورد من چه فکری می کنه.
درسته؟
الان ساعت 2 . ساعت ناهار تموم شده.مثل همیشه ناهارم رو با پری ، زین، لانا و جید خوردم.رو صندلیم نشستمو کارم رو شروع کردم.
یه کاغذ از سمت لانا پرت شد رو میزم ،من اروم کاغذ رو باز کردم.
چرا استایلز به تو خیره شده؟
من به لانا نگاه کردم ، و اون ابروشو برد بالا.من شونه هامو تکون دادم و کاغذ پرت کردم تو سطل.من واقعا نمی دونم چرا اون به من خیره شدم ، من تمام تلاشم رو کردم که نادیدش بگیرم.
تلفن قسمت HR شروع کرد به زنگ زدن. و فضای اتاق ساکت شد.البته هری هنوز داشت خودکارشو می جویید انگار زندگیش به اون بستگی داره.
من یه دایره ی قرمز روی نوشتم کشیدم و اه کشیدم .یهو یه صدای بلند از میز هری اومد من بهش نگاه کردم.
"لعنتی،"اون گفت.اون از جاش بلند شد و کتش رو با عجله برداشت.اون به هیچکس نگاه نکرد و رفت تو دفتر اقای گرینمن و درو پشت سرش بست.
"اون دیگه چی بود؟"من از زین پرسیدم.
زین شونشو تکون داد و به من نگاه نکرد.
هری از دفتر اقای گرینمن با عجله اومد بیرون .
حس کنجکاویم گل کرد.وقتی که اون خیلی چیزا درباره ی من از اون فایل لعنتی می دونه من نباید یه چند تا چیز درباره ی اون بدونم؟ لبامو رو هم فشار دادمو وسایلم رو جمع کردم.
رفتم سمت دفتر اقای گرینمن .
"بعد از ظهرت بخیر رز."اون گفت.
"سلام ." من گفتم ."من داشتم فکر می کردم اگر بتونم امروز زود تر برم؟من وقته دکتر دارم." تعجب کردم که چطور تونستم این قدر زود یه دروغ بگم .
"حتما اشکالی نداره."
"ممنون."
من برگشتم و سریع رفتم بیرون و سوار اسانسور شدم.
طبقه ی همکف از اسانسور پیاده شدم .دنبال هری گشتم و دیدمش که سریع داشت می رفت بیرون و منم دنبالش رفتم مطمئن شدم که منو نمی بینه اگر منو ببینه عملیات کوچکم خراب میشه.
اون از کنار پارکینگ رد شد و دور زد.من از پشت مردم تو پیاده رو رد می شدم .و چشمام رو هری بود.اون رفت تو یه کوچه ی باریک و اطرافشو نگاه کرد.وقتی که هری جایی رو که من بودم رو نگاه کرد من پشت یه مرد قد بلند که داشت با تلفن حرف می زد وایسادم .
وقتی که اون یه راه رفتنش ادامه داد منم رفتمو پشت یه ماشین پارک شده قایم شدم.
هری رفت سمت یه مرد مو بِلُند.اون مرد چند تا زخم رو صورتش داشت، یکی رو چونش و یکی هم رو پیشونیش. من تقریبا از قیافش لرزیدم.یه پسر با موهای قهوه ای و چشمای ابی تیره دست به سینه کنارش وایساده بود.
هری دستاشو کرد تو جیبش ، حالت صورتش پیچیده بود.
"پیغامتو گرفتم."اون گفت.
"خوبه."اون مرد ترسناک گفت.
"من نمی دونم این درباره ی چیه الک، "هری گفت."من داشتم رو اعداد کار می کردم..."
"اعداد اومدن پایین،استایلز،این در مورد همینه."اون مرد ترسناک اینو با عصبانیت گفت.
"من هم نمی تونم اعداد رو کنترل کنم."هری گفت.
"نه،" اون مرده الک موافقت کرد."ولی تو می تونی مواظب باشی که این قدر پایین نیان."
"من داشتم با یه چیزی تو کریستال کنار میومدم."هری گفت."اونا تا یه هفته ی دیگه امادن."
"ما اینو تموم کردیم."الک گفت."ما اولیم،کریستال دوم.شنیدی؟"
"این دوباره اتفاق نمی افته."هری گفت.
"ما داریم پول از دست می دیم ، اونم سریع.اگر تو اون قدر که می گی باهوشی بهتره که این بازی لعنتی رو راه اندازی کن."
هری دندوناشو رو هم می کشید . این برای من عجیب بود که ببینم هری به یکی برای عوض شدن گوش می ده.اون معمولا ادمی که به حرف کسی گوش نمی کنه و از کسی دستور نمی گیره.اون طوری که اون به زمین نگاه می کرد خیلی حرف گوش کن به نظر می رسید.
الک و دوستش برگشتن داشتن می اومدن سمت من.لعنتی، این باید ماشینه اونا باشه که من پشتش قایم شدم.قلبم تند تند زد و من سریع با جرقه ی رعد برق از کوچه اومدم بیرون.تو پیاده رو وایسادم و مبایلمو در اوردم.تظاهر کردیم که کل مدت رو اونجا وایساده بودم. ماشین مشکی از کوچه اومد بیرون و با سرعت دور شد.چند دقیقه ی بعد اومد بیرون من برگشتم و پشتمو کردم اگر اون منو ببینه همه چیز تمومه.
من یه مدت صبر کردم و بعد برگشتم هری رفته بود.من اه کشیدمو شروع کردم به راه رفتن یه سمت کریستال تا ماشینمو بردارم.
این ملاقات برای چی بود؟چرا هری این قدر مرموز رفتار می کرد؟و اون اعداد چین؟
خیلی بدم می اد که این طور فضول به نظر میام ولی کنجکاویم نمی ذاره.
من بالاخره به کریستال برگشتم ، رفتم سمت ماشینم. من دقت کردم و دیدم که ماشین هری نیست.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.