من به ساختمون تکیه دادم و تلفن رو جواب دادم.
"رزی، من متاسفم.باورم نمی شه..."
"ارون امروز کجا بودی؟"من پرسیدم و حرفشو قطع کردم.
"نمی دونم ، هیچ دلیلی ندارم..."
"تو قول دادی."
" می دونم،واقعا متاسفم..."
من اه کشیدم.
" تو عصبانی؟"
"من ... من نمی دونم.این اتفاق سه بار افتاده،ارون، این باعث می شه فکر کنم که تو اصلا به من اهمیت نمی دی." من گفتم.
"چطور می تونی این طوری فکر کنی؟ البته که به تو اهمیت می دم،رز."
من اه کشیدم."ببین،میشه بعدا صحبت کنیم.من الان سرم شلوغه."
"با چی؟"
"اه...کار. چند تا نوشته رو برای این هفته باید تو خونه ویرایش کنم..."
"اوه.باشه،بعدا باهات صحبت می کنم."
"باشه."
من تلفن رو قطع کردم و یه نفس عمیق کشیدم.الان می تونم یه سیگار بکشم.
همین موقع، هری اومد بیرون.هنوز سیگارش روشنه بین انگشتاش.
"ارون زنگ زد."من جواب دادم.
"امم."
"اون مرتب عذر خواهی می کرد."
"تو بخشیدیش؟"
من جواب ندادم به جاش سیگار رو ازش گرفتم و گذاشتم رو لبم. دودش تموم ریه هامو پر کرد ،احساسی که قبلا هم داشتم و کمی اروم شدم.
"می دونی،هری."من گفتم."تو بردی."
اون با تعجب بهم نگاه کرد.
"بازی 21 رو." من گفتم."تو بردی."
هری هیچی نگفت.
"اره ، و ما الان برابریم."
"برابریم؟"
"من بهت خیلی بدهکارم، تو منو رسوندی خونه، بهم چایی دادی،و چیزای دیگه،"من گفتم."حالا با هم برابریم."
هری بهم نگاه کرد." من گفتم ما با هم نصف می کنیم ،پنجاه پنجاه."
من شونمو تکون دادم."باشه."
اون سیگار رو پس گرفت و دوباره به من نگاه کرد." چه چیزی رو مخفی می کنی رز؟"اون ازم پرسید.
"چی؟"
"می تونم بگم که داری یه چیزی رو مخفی می کنی."اون گفت."برای همینه که هیچوقت درباره ی نیویورک صحبت نمی کنی."
"خب،تو هم هیچوقت درباره ی هولمز صحبت نمی کنی." ناراحتی رو تو چشماش دیدم و اون پایین رو نگاه کرد."همه یه رازی دارن."اون اروم گفت."این به این بستگی داره که چطور اونو مخفی نگه داری."
من به حرفش فکر کردم. این به این بستگی داره که چطور اونو مخفی نگه داری.
"رازت چیه،رز؟"هری پرسید و اومد نزدیک.
"یه رازه چون یه دلیل داره."من گفتم.
ما الان چند اینچ فقط با هم فاصله داریم .بدن دوتامون گرم بود. بوی نعنای همیشگی هری با سیگار مخلوط شده بود و منو مست می کرد.اون یکمی خم شد بینی هامون به هم می خورد.
"راز تو چیه؟" من ازش پرسیدم ، بیشتر زمزمه کردم.
" تو."هری نفس کشید.اون بیشتر خم شد ،لبامون به هم خورد قبل از این که اون دستشو بزاره دور کمرمو منو ببوسه.
اون زبونشو کشید بین لبام و من زانوهام شل شد. دهنمش مزه ی نعنا و سیگار می داد.دستم رو دور گردنش حلقه کردم و اونو به خودم نزدیک تر کردم ،نبضم تند تند می زد.لباش نرم بودن.
اون اروم رفت کنار و من احساس سردی کردم وقتی که رفت کنار ولی اون لبشو برد سمت گردنم و اروم گاز گرفت.من سرم رو به دیوار تکیه دادم.اه کشیدم وقتی که اون پشت گوشم رو می بوسید.نفسش به پوستم می خورد.
چشمام خود به خود بسته شد وقتی که اون دوباره لبشو برگردوند رو لبم.قلبم تند تند می زد ولی من اهمیت نمی دم.چیزی که الان اهمیت می دم اینه که هری رو ببوسم.
حقیقت محکم بهم خورد، که باعث شد احساس گناه بهم دست داد.
ارون.
من دستم رو گذاشتم رو سینه ی هری و اروم هلش دادم."هری."من گفتم.
اون اول جواب نداد بعدش من محکم تر هلش دادم."هری."این دفعه بلند تر گفتم.اون یه قدم رفت قدم چشماش پر از تعجب بود.
"من نمی تونم این کار رو بکنم."من گفتم."ارون..."
هری پشتشو به من کرد و دستشو برد لای موهاش.اون هیچی نگفت.
" متاسفم." من اروم گفتم و گونه هام قرمز شد.
"برای چی؟"اون پرسید.
"برای..."من دنبال کلمه گشتم.
"بیا."اون گفت تن صداش سرد بود."باید بریم."اون رفت سمت ماشینش و منم دنبالش رفتم.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.