chapter 65(part 2)

4K 416 51
                                    

پشتم به تخت هری خورد و اون گردنم بوسید و اروم گاز گرفت. قلبم تند تند می زد در حالی که اون دکمه و زیپ شلوارم رو سریع باز کرد.

"تو بهم گفتی بیام اینجا تا درباره ی نقشه بیشتر صحبت کنیم." من نفس نفس می زد و اون لباسش رو در اورد من هم کمی بعد لباسم رو در اوردم.

"دروغ گفتم." اون اروم گفت و من خندیدم.

دستاش رو روی تنم کشید و شلوارم رو در اورد.

"من واقعا از این نقشه می ترسم." من گفتم و هری شلوارش رو در اورد.

اون وایساد و به چشمام نگاه کرد.

من برگشتم و به پنجره نگاه کردم و لبم رو گاز گرفتم.

اون حتما بهم میگه بهت که گفتم که این نقشه خیلی خطرناک و ریسکیه. اون درست میگه و من اشتباه می کنم مثل همیشه.

"منم همینطور." اون اه کشید و کنارم دراز کشید و دستش رو گذاشت زیر سرش.

"تو هم؟" من پرسیدم و بهش نگاه کردم.

"اره." اون گفت." خیلی چیز ها هست که ممکنه اشتباه بشه."

من سرم رو تکون دادم و اخم کردم.

"ولی ما یه هفته وقت داریم تا راجع بهش فکر کنیم تا حد امکان بدون گلوله باشه."اون گفت و دستش رو اروم رو دستم بالا و پایین برد.

من از حرفش لرزیدم و یاد وسیله ی نقره ای افتادم.

اون فهمید چی گفته و اخم کرد."ببخشید، من نمی خواستم---"

"اشکالی نداره."من گفتم و اه کشیدم." من خیلی استرس دارم."

"همه ی اینا یه روز تموم میشه."اون گفت. اون منوبه خودش نزدیک تر کرد من سرم رو گذاشتم رو سینش و اون چونش گذاشت رو سرم و با دستش موهام رو نوازش کرد.

"دوست دارم."من گفتم.

"منم دوست دارم." اون گفت و اروم سرم رو بوسید.

"تو هیچوقت بهم نگفتی چطوری با ولف درگیر شدی." من گفتم و ازش جدا شدم تا صورتش رو بینم.

"داستانش طولانیه." اون گفت.

"نمیتونی تا ابد مخفی نگهش داری." من گفتم و ابرومو اوردم بالا.

"راست میگی." اون گفت." من بیست و یک سالم بود وقتی الک رو دیدم.و من اهه... خیلی الکل می خوردم.هنوز به خاطر مرگ مادرم حالم خوب نشده بود.تو یه مهمونی با اد بودم و خیلی هم مست بودم. این قدر مست بودم که پای راستم رو تو کفش چپم و پای چپم رو تو کفش راستم کرده بودم."من اروم خندیدم ، اون لبخند زد و ادامه داد." خیلی زود خوابم برد و وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار شدم من تو یه اتاقی بودم که همه چیش سفید هیچ چیزی رنگی نبود همه جا سفید بود.من خیلی گیج و مست بودم.بعدا فهمیدم من تو ایوری بودم و الک منو از مهمونی اورده بودم."

Hidden( translated to persian )Where stories live. Discover now