من اروم برگشتم و چشمای هری رو دیدم ، اون از خیابون اومد این طرف یه لبخند هم رو لبشه.
" سلام." خیلی سرد گفتم.
" تو اینجا تنها چی کار می کنی؟"اون با یه حالت مسخره گفت.
من ست به سینه وایسادم." الان به وجود تو اصلا نیاز ندارم."من گفتم."پس اگر بتونی تنهام بزاری خیلی خوب می شه."
لبخند هری بزرگ تر شد." دوست پسر دکترت کجاست؟"اون پرسید.
" اون یه اینترنه." باعصبانیت گفتم.دهنمو بستم وقتی فهمیدم به ضرر خودم حرف زدم.
" درسته چطور می تونم فراموش کنم."هری به طور مسخره نگام کرد.
"درسته."من صداش رو تقلید کردم." منو تنها بزار."
" یه چیزی به من می گه که تو به یکی نیاز داری که برسونتت خونه،رزی."
من داد زدم."من رو این طوری صدا نکن."
" چی ؟رزی؟ یا شاید رزالی رو ترجیح بدی؟" البته که اون اسم کامل منو می دونه. لعنت به اون که فایله من رو خونده.
"بس کن."من گفتم.
" من شخصا رزی رو دوست دارم."
"گمشو."
" بیا ، رز من تو رو می رسونم خونه ولی تو به من مدیون میشی."
" من با تو خونه نمیام."
" باشه ولی کی میاد دنبالت؟"
" زین ." من دروغ گفتم.
"احمق."اون گفت." زین الان نمی تونه بیاد دنبالت."
"چرا نه؟"
"اون ..." اون به یه طرف دیگه نگاه کرد." اون سرش شلوغه." حالتش عوض شد. من سرم رو کج کردم ، کنجکاو شدم.
" تو از کجا می دونی که من اصلا به سواری نیاز دارم؟" من گفتم.
هری به من نگاه کرد و خندید."من می تونم بگم."
من اه کشیدم.
"بیا." اون برگشت تا دوباره از خیابون رد بشه.وقتی من حرکت نکردم اون از پشت شونش دوباره نگاه کرد." یا تو می تونی تو این سرما وایسی."
من می دونم که انتخاب دیگه ای ندارم و من ترجیح می دم دهنم رو پر از اسمارتیزای مایک کنم بجای گذروندن وقت با هری ولی به جاش چشمامو چرخوندمو و دنبالش از خیابون رد شدم.
اون یه لبخند نصفه زد وقتی دید که دارم دنبالش می رم.ما رفتیم تو پارکینگه بار و دمه یه ماشین مشکی براق سدان وایسادیم.هری فقط رو باز کرد من سوار شدم و بیرون از پنجره نگاه کردم و اون ماشینو روشن کرد
ماشینش به طور تعجب اوری تمیزه و بوی ماشینه نو رو می ده. یه گرمکن رو صندلیه من بود مه هری اونو پرت کرد عقب.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.