Chapter 62( part 2)

4.1K 405 58
                                    

من میکروفون رو انداختم و از اپارتمانم اومدم بیرون رفتم سمت اپارتمان هری.

می دونستم که درش رو قفل نکرده برا همین سریع در زدم و در رو باز کردم و رفتم تو پشت سرم بستم.

هری رو صندلی کنار کابینت اشپزخونه نشسته بود داشت تو کتابش می نوشت که با ورود من اون رو بست.

"من یه چیزی پیدا کردم."به سختی گفتم.

"چی؟" اون اخم کرد.

"یه میکروفون یه نفر اون رو تو اپارتمانم گذاشته."وقتی یادم افتاد چشمام گرد شد.دهنم رو با دستم گرفتم."اوه خدای من."

هری بلند شد و اومد سمت من."چی شده؟"

"ارون ، کار ارونه." من گفتم."وقتی که اومد تو اپارتمانم و منتظر من تا بیام---حتما اون قبل از این که بیام اونو تو خونه جاسازی کرده."

"واو ، صبر کن."هری گفت." ارون کی اومد تو خونه ی تو؟"

اوه لعنتی ، من به هری نگفته بودم.

"و-وقتی که من با هری حرف نمی زدیم ، من یه روز اومدم خونه و دیدم که اون تو اپارتمانمه."

"چرا بهم نگفتی؟" اون با عصبانیت گفت و سعی می کنه خودشو کنترل کنه.

"من...من متاسفم، من یادم رفت-"

"فاک، رزالی." هری چند تا کتاب تو قفسه رو انداخت و کتابا پرت شدن رو زمین. اون شروع کرد به راه رفتن و دستشو برد لای موهاش.

من ساکت موندم ، نمی خواستم بیشتر از این ناراحتش کنم. من یه قدم رفتم عقب.

هری دسته های مبل رو محکم گرفت." قبل از این که من یکی از رگ هام رو پاره کنم چیز دیگه ای هم هس که به من نگفتی؟"

من سرم رو به علامت منفی تکون دادم.

"تو مطمئنی؟" اون از لای دندوناش پرسید.

من سرم رو تکون دادم.

من تا حالا این قدر اونو عصبی ندیده بودم، اون گونه هاش از عصبانیت سرخ شده بود.

"چیزی هس که ممکنه میکروفون شنیده باشه و به حملمون ضرر بزنه؟" هری چند تا نفس عمیق کشید.

"من-من نمی دونم." من گفتم.

"این خیلی کمکمون می کنه." اون با عصبانیت گفت.

"ببین من متاسفم من حافظه ی خیلی خوبی ندارم." من گفتم و داشتم کم کم عصبانی می شدم.

"تو خیلی خوش شانسی ما هیچ کدوم از ملاقاتامون رو تو اپارتمان تو برگزار نکردیم."اون گفت.

" من خوش شانسم؟ هری من از کجا باید می دونستم که یه میکروفون تو اپارتمانمه؟"

"تو می تونستی بهم بگی که ارون اومده تو خونت و من می اومدم اونجا رو می گشتم.چون این کار اونه."

Hidden( translated to persian )Where stories live. Discover now