نمی تونستم حرفی بزنم و به ویولت خیره شده بودم، اون با لبای قرمزش بهم لبخند زد.
من بلاخره اب دهنمو قورت دادم ، بیشترین تلاشمو کردم تا لبخند بزنم."س—سلام." من گفتم.
اون لبخندش بزرگتر شد و از کنارم گذشت و از دفتر خارج شد.
"حالا کجا بودیم؟" اقای کریستال گفت.
من به جایی که ویولت رفته بیرون خیره شدم ، شوکه شده بودم.
"رز؟"
سرم رو تکون دادم."ببخشید."
"اشکالی نداره به نظر میاد حواست پرت شده . من باید به این پیام جواب بدم ما می تونیم بعدا با هم صحبت کنیم."
اون هیچ نظری نداره که چه قدر من از این کارش خوش حال شدم. من باید با هری هر چه زود تر صحبت کنم.
"ممنون."من گفتم." زمانش رو بهم بعدا بگید."
اون سرش رو تکون داد و لبخند زد. من از دفتر خارج شدم.با چشمام به میز ویولت نگاه کردم تا پیداش کنم ولی هیچ جا نبود.
باید سریع برم پیش هری. من درسم رو درباره ی نگفتم چیزا ها به هری یاد گرفتم و این هم مسئله ی خیلی مهمیه.
وقتی داشتم با سرعت از پله ها می رفتم پایین تا به طبقه ی خودمون برسم. یه نفر دستم و گرفت و تو یه حرکت سریع منو متوقف کرد.
"جایی میری؟"
مچمو از دست ویولت ازاد کرد و اون بهم لبخند زد.
"من... فقط داشتم برمی گشتم سر کارم."
"با این عجله."
اب دهنمو قورت دادم ، چون با عجله از پله ها پایین اومده بودم داشتم نفس نفس می زدم و ویولت بهم خیره شد.
من به ویولت نگاه کردم.
اون دست به سینه وایساده بود. موهای بلوندش تا کمرش بود.اگر اینترنت درست گفته باشه اون به مرکز توانبخشی رفته بوده و حالا برگشته. اون دقیقا تو پرتلند چی کار می کنه؟
"تو می دونی من کی هستم نه؟" اون گفت.
سرم رو اروم تکون دادم.
اون اه کشید."باشه اگه خودکاری با خودت داری برات یه چیزی رو امضا می کنم اگرچه راهنمام بهم گفته که نباید جواب طرفدارا رو بدم."
من بهش خیره شدم.
اون طوری بهم نگاه کرد که انگار انتظارش رو داشته.
"صبر کن... تو فکر می کنی که من یه طرفدارم؟" من یهو یادم اومد که اون تو یه برنامه ی تلویزیونی بوده. من تقریبا خندیدم.
"چطوری منو میشناسی؟" اون با لحن خشک خندید.
"من تو رو به عنوان کسی میشناسم که قلب هری رو شکست." من بدون این که منظوری داشته باشم گفتم.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.