بعد از این که این حرفو زد اون پایین رو نگاه کرد انگار نمی خواست این حرفو بزنه.
من بهش نگاه کردم و اون گونه هاش یکمی قرمز شد.
من برای تو ارزو می کردم رز.
برای تو ارزو می کردم.
ارزو برای من؟ منظورش از این که برای من ارزو می کرد چی بود؟ این می تونه خیلی چیز ها باشه ولی با وجود هری نمی تونم هیچ وقت بفهمم.
"منظورت چیه برای من ارزو می کردی؟"
اون دوباره به من نگاه کرد."دقیقا نمی دونم."اون گفت." فکر کنم من..." مبایلش زنگ زد و اون حرفشو قطع کرد.
چی؟ اون فکر می کرد که چی؟
"الو؟" اون گفت.
"منظورت چیه؟"
"لویی اروم باش بهم بگو داری درباره ی چی صحبت می کنی؟"
هری به من نگاه کرد.
"باشه ما میام اونجا."
اون مبایلشو خاموش کرد و گذاشت تو جیبش."لعنتی."اون زیر لب فوش داد.شروع کرد جلوی من راه رفتن.
"چی شده؟"من پرسیدم.
"الک..الک عصبانی که چرا ارون اون موقع تو رو نگرفت.برا همین چند نفر رو فرستاده دنبالت.الان برامون امن نیس بگردیم اپارتمان."
ضربان قلبم تند شد."خب... چی کار می کنیم؟"
"تا یه ساعت دیگه قراره هممون خونه ی زین جمع شیم.اونجا راجع بهش فکر می کنیم."هری عصبی بود و دوتامون سوار ماشین شدیم.
دارم میمیرم تا بدونم اون چی می خواست بهم بگه ولی حرفایی که زدیم الان کاملا فراموش شده ، اون با سرعت به سمت شهر رفت. زمان ارامش بخشی رو که با هم داشتیم الان از بین رفته.
"فاک،فاک،فاک..." هری مرتب زیر لبش می گفت و رانندگی می کرد.
" اونا چرا منو می خوان؟"من پرسیدم.
"چون تو باهوشی همه می تونن اینو ببینن."
"من به چه دردشون می خورم، اینو نمی فهمم؟"
" رز تو نوشته ها رو ویرایش می کنی، درسته؟"
من اروم سرم رو تکون دادم.
" تو توی این کار به دقت بالایی در ادبیات نیاز داری که تمام اشتباهات رو درست کنی، درسته؟"
"اره."
"این استعداد... برای فردی مثل الک خیلی به درد می خوره. تو حواست هس، همون چیزی که ارون گفت.تو می تونی وسیله ی مفیدی برای الک باشی."
"ممکنه اون مجبورم کنه که باهاش کار کنم؟"
"اره."هری گفت."اون هر کاری بتونه می کنه که تو رو راضی کنه ولی فراموش نکن چیزی رو که بهت گفتم،رز، وقتی که رفتی تو دیگه نمی تونی بیای بیرون و من بهت اجازه نمیدم خودتو درگیر کنی."
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.