چهارشنبه بعدازظهر وارد دفتر اقای گرینمن شدم و نوشته ی ویرایش شدم رو گذاشتم رو میزش.اون نوشته رو تو دستش گرفت و با تعجب بهش نگاه کرد.
"wow ، رز."اون گفت."من انتظار نداشتیم اینو تموم کنی حداقل تا پنجشنبه."
من لبخند زدم ، احساس غرور کردم."من سریع کار می کنم."من گفتم.
" امیدوارم خوب ویرایش شده باشه همینطور که سریع اماده شده." اون گفت.
" من فکر نمی کنم شما ناامید بشید."
" اعتماد به نفس . شما تاثیر خوبی می ذارید ،خانوم نایت."
"ممنون."
اون نوشته رو باز کرد ." من این رو می خونم و بهتون خبر می دم به محض این که بتونم.
من سرم رو تکون دادمو از دفترش اومدم بیرون.
تصمیم گرفتم به خودم یه جایزه بدم با خریدن یه سودا.
در یخچال رو باز کردم و طبقه هارو نگاه کردم تا یه سودا رژیمی رو پیدا کردم. دره یخچال بستم برگشتم و یهو هری رو دیدم که به یخچال تکیه داده بود.یه جیغ اروم کشیدم و سودام افتاد زمین .
هری نیشخند زد.
"چرا منو ترسوندی؟" با عصبانیت بهش گفتم وقتی دولا شدم تا سودا رو بردارم.
"به خاطر این که تو خیلی بی توجهی."اون جواب داد.
"مرسی."با تمسخر بهش گفتم.
من از کنارش رد شدمو از اتاق استراحت اومدم بیرون.متاسفانه اون بهم رسید.
"بهت تبریک می گم برای تموم کردن اولین نوشتت."
"هرچی."
"یه تشکر هم خوب بود."
"تو کاری برای انجام دادن نداری؟"من صبر کردم و برگشتم تا بهش نگاه کنم.
"البته که دارم."
"پس برو و انجامش بده."من از لایه دندونام گفتم.
"من ترجیح می دم ندم."اون گفت و چشاش یه حالت شیطنت داشت.
من چشامو چرخوندم."چطوری تونستی شغلتو نگه داری؟"
"اه "اون گفت و سودامو از تو دستم گرفت و با انگشتش زد روش." من خیلی تو کارم خوبم."
سودام رو پس گرفتم ." زیادی مغروری ؟"
"نه فقط دقیقم."
من اه کشیدمو دوباره شروع کردم به راه رفتن و رفتم سمت میزم.رو صندلیم نشستمو سرم گذاشتم تو دستام . کاملا از دست هری عصبانی بودم.
لبخند بزرگ هری اصلا کم نشد وقتی اومد و رو صندلیش نشست.
" تو نباید اونو باز کنی ، عزیزم، وگرنه از بالامیریزه." اون گفت.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.