وقتی پنج بار مسیج رو خوندم ترس تمام وجودم رو گرفت.بعد ده بار.
"بازی؟ منظورش چیه؟"صدام می لرزید.
"بیا تو."هری گفت، صداش به طور عجیبی اروم بود و سریع اومد تو اپارتمانم.
اون در رو پشت سرش بست و من وحشت کرده بود.
"اون از کجا می دونه؟ اوه خدای من ، اون ما رو پیدا می کنه و بعد—"
"رز اروم باش تا بتونم فکر کنم."هری شروع کرد به راه رفتن.
من دهنم رو بستم ، لب پایینم به شدت می لرزید. یاد اون شی نقره ای افتادم.
"اون یه جورایی می دونه که ما با کریستال حرف زدیم. و می خواد که ما رو پیدا کنم—مخصوصا تو." اون گفت و ابروهاش رفت تو هم.
اضطراب مثل چاقو داشت تیکه تیکم می کرد و نفسام به شماره افتاده بود.
من سرم رو تکون دادم."من نمی تونم اینجا بمونم."من گفتم و از کنار هری گذشتم و رفتم سمت اتاق خوابم.
"داری درباره ی چی حرف می زنی؟"هری دنبالم اومد و با تعجب بهم نگاه می کرد، من ساکم رو از زیر تخت اورد و گذاشتم رو تخت.
"من برمی گردم نیویورک." من ناگهان تصمیم گرفتم. یه چیزیه اون مسیج باعث می شد که بالاخره کاری رو که می خوام انجام بدم.
"تو دیوونه شدی؟"
"اره شاید" من رفتم سمت کمدم تا لباسام رو دربیارم. نمی دونم چرا تصمیم گرفتم که برم خونه ولی می دونم اگر بیشتر از این اینجا بمونم یه روانی ام.
"رز به چیزی که میگی فکر کن."
"فکر می کنم.کریستال یه شرکت دیگه هم تو نیویورک داره، می تونم اونجا کار کنم و مدتی پیش مامانم تو خونمون بمونم تا یه جایی رو پیدا کنم . من اینجا رو میفروشم و همه چیز درست میشه."از تصمیم های ناگهانی که داشتم می گرفتم قلبم تند تند می زد.
"ولف چی میشه؟شورشمون چی میشه؟"
"وقتی که من نیستم تا همه چیز رو خراب کنم شما ها ،بدون من خیلی بهترید."من گفتم شلوار جینم رواز تو کمد برداشتم.
"این حقیقت نداره."
"اوه واقعا؟تو قبلا برام روشن کردی که قبل از این که وارد زندگیت بشم همه چیز خوب و مرتب بود." من یه لباس رو پرت کردم رو تختم." اگر من برم زندگیت دوباره مثل قبل می شه همه چیز برمی گرده سر جای خودش، مثل این میشه که من هیچوقت اینجا نبودم."
"نه نمیشه."هری ابروهاش رفت تو هم.
" نمی دونم چرا داری جلومو می گیری که نرم ، به نظر نمیاد تو به من کوچک ترین اهمیتی بدی." من جورابام رو پرت کردم رو کوپه لباس هایی رو تختم درست شده بود.
YOU ARE READING
Hidden( translated to persian )
FanfictionHe was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.