1.او برگشت!

8.3K 846 81
                                    


صورتش رو با اب رودخانه شست و لبخندی به دلیل سرد بودن اب زد.
حس قشنگی داشت سردی اب!

وقتیکه سر بلند کرد قامت اشنای دوستش رو دید.
دوست امگاش که با لبخند داشت بهش نگاه میکرد دستی تکون داد و بعد از درست کردن هانبوک ابی رنگش کنار دوست زیباش نشست.

با خبری که تو پک شنیده بود کمی ترسیده و مضطرب شده بود و نمیدونست چطور باید این خبر رو به دوستش بازگو کنه!

_البالو چیزی شده؟

امگای سفید پوش با کمی نگرانی بخاطر سکوت یهویی و پر کشیدن لبخند زیبای دوستش گفت و منتظر جواب موند.

پسر ابی پوش با شاخه ی کوچک درختی که رو زمین پیدا کرده بود داشت رو زمین خطوط نامفهومی میکشید نفس عمیقی کشید و سرش رو اهسته به سمت دوست زیباش چرخوند.

گفتن این موضوع دوستش رو ناراحت میکرد...؟
نمیدونست... ولی از ترس واکنش پسر سفید پوش به موضوعی که غوغای بزرگی رو تو پک ایجاد کرده بود، مهر لب هاش نشکست.

_چیزی نیست فلاور...میای بریم پیش یونجون؟
تهیونگ که هنوزم خیالش راحت نشده بود اخم کم رنگی کرد.

از نظر احساسی تهیونگ خیلی حساس بود و جیمین که دوست بچگیاش بود باید این را میدونست.

با اخمی که هنوزم صورت ظریف و جذابش رو مزین کرده بود. انگشت های کشیده دست راستش رو تو آب جاری رودخانه فرو برد.

_البالو...چرا داری دروغ میگی؟ چیزی شده؟

زیر لب گفت و نگاهش به سمت ماهی که با حرکت آب داشت به جلو حرکت میکرد، کشیده شد.

جیمین که از رایحه ی مبهم امگای کنارش چیزی از احساساتش دستگیرش نشده بود اهی کشید و مجبور به گفتن حقیقت شد.

تهیونگ برخلاف ظاهر اروم و خونسردش خیلی حساس و تیز بود و اگه به دروغ گفتنش ادامه میداد و دوستش از راه دیگه ای این خبر شوکه کننده رو میفهمید مطمئن بود این دوستی چند سالشون در چند ثانیه تموم میشد همینقدر راحت!

_تهیونگ...پسر الفای پک...داره برمیگرده.

تهیونگ به محض کامل شدن جمله جیمین شوک زده به سمتش برگشت.

اون اینقدر سریع داشت برمیگشت؟
یعنی ازادیش به همین سرعت داشت تموم میشد؟

_یعنی چی؟

شوک زده با صدای همیشه ارومش که الان اروم و شکسته تر شده بود زمزمه کرد.
و جیمین که زمزمش رو به دلیل گوش های تیزش شنیده بود با ناراحتی لب گزید.

_دیروز الفا جونیونگ گفتن...

_چرا به من نگفتی؟!

_چونکه از همین واکنشت میترسیدم فلاور...

تهیونگ که از این همه تضاد در احساسات درونش گیج و سرگردان شده بود بازم با زمزمه ای حرفش رو گفت.
_ولی بازم باید میگفتی...من الان نمیتونم فرار کنم..

_تهیونگ اینقدر ترسو نباش!

جیمین با عصبانیت و ناراحتی غرید و شاخه ای که هنوزم اسیر دست های پر و سفیدش بود رو به سمتی پرتاب کرد.

از ضعیف بودن تهیونگ نسبت به اون الفای خودخواه متنفر بود!

تهیونگ قوی ترین امگای پکشون بود ولی درمقابل اون الفا تهیونگ تنها یک امگای شکسته و ضعیف بود.
و این خیلی رو اعصابش میرفت!

تهیونگ بعد از شنیدن حرف جیمین تنها با سکوت به رودخانه ای که انعکاس غروب خورشید روش سایه انداخته بود و منظره فوق العاده ای ایجاد کرده بود، خیره شد.

جیمین که از سکوت تهیونگ کمی از عصبانیتش کاسته شده بود سر جاش نشست و به خطوطی که خودش با اون شاخه ای که الان در جایی نامعلوم در رودخانه افتاده کشیده بود،خیره شد.

_جیمین اون الفای منه...

تهیونگ با لحن خونسرد و ارومی برخلاف طوفانی که بین احساساتس پا برجا بود زمزمه کرد.
_پس چرا اینقدر از الفای خودت وحشت داری؟
جیمین با لحنی شبیه به تهیونگ زمزمه کرد و مانند تهیونگ به انعکاس غروب خورشید خیره شد.

_چونکه اون خود کابوسه...

با لحنی سردتر از برفی که در شبی سرد و زمستان طوفانی میبارید گفت.

_ولی فلاور...

_بسه جیمین بیا برگردیم الان بقیه نگران میشن.

تهیونگ اروم گفت و با درست کردن لباس سفید رنگی که به زیبایی تو تن ظریفش نشسته بود دستش رو به سمت جیمینی که داشت با ناراحتی نگاه میکرد دراز کرد.

جیمین و تهیونگ با برگشتشون به پک به سمت چادر خودشون حرکت کردن و اون جیمین بود که بی خبر داشت با خودش فکر میکرد بعنی الفای اینده ی پک انقدر وحشتناک بود که تهیونگ با ان قدرتی که داشت ازش وحشت داشت؟

جیمین که خبر نداشت ولی تهیونگ که میدونست درون اون الفای خون خالص یک هیولا یا شایدم شیطانی خوابیده بود که با ازاد کردنش همه رو نابود خواهد کرد!

. . . . .

سلام!

خب بنده خیلی وقت هست که ایده این فیک رو تو ذهنم داشتم و خیلیی زیاد دوسش دارم:)

و خب دومین کار منه و از اولش قضاوت نکنین بعد ها خیلی قشنگ جذب داستان میشین3>

برای چند مدتی هیچ پارتی اپ نمیشه تا وقتیکه فیک اولی به جای مد نظر برسه و اپ این فیک بصورت هفتگی میشه•-•

توقع حمایت زیادی ازتون دارم پس برای ادامه ی فیک اینکارو کنین، باشه؟T~T

خب هرکی که هستی و داری میخونی نارنجی کردن ستاره پایینی یادت نره🧡

دوستون دارم^^

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now