20.فیلایِ جونگکوک

3.3K 392 166
                                    

تهیونگ همیشه برای یاد آوری اون شب به خودش فشار می آورد. ولی تنها چیزی که دستگیرش میشد، سردرد های وحشتناک و بیحال شدنش بود.

همیشه تو خلوتش کنار رودخونه، رو به ماه درد و دل میکرد. دوست داشت بدونه جونگکوک چطور لمسش کرده. اون رو واقعا در حین رابطه زده یا بعدش به خودش اومده و ناز و نوازشش کرده.

قبلا همیشه بوسیدن لب های آلفا تو سرش بود. دعا میکرد که جفتش باشه تا بتونه برای یک لحظه هم که شده، نرمی لب هاش رو روی لب های خودش احساس کنه.

گاهی حتی از دست این افکار، دوست داشت سرش رو به یک جایی بکوبه تا از سلامت عقلیش مطمئن بشه.
ولی الان اینجا بود. ترسیده و لرزون از بزرگترین ترین وحشت عمرش طلب بوسه میکرد.

اگر جونگکوک نبوستش، خودش رو گم و گور میکرد، جوری که هیچکس پیداش نکنه. هنوز هم اون احترام و خجالت رو نسبت به آلفا داشت. جوریکه با التماس برای بوسیده شدن، آرزو کرد زمین دهن باز کنه و ببلعتش تا هیچ اثری از این اتفاق شرم آور باقی نمونه.

چشم هاش رو محکم بسته و دست هاش رو مشت کرده بود، تا هر واکنش ناخوشایندی رو از طرف آلفا نبینه و آخرین روزنه ی امیدش به باد نره.

وقتی کمرش از طرف جونگکوک چنگ زده شد نفسش برید. احساس کرد از ترس هر لحظه ممکنه بیهوش بشه.
وقتیکه دهنش برای گفتن «آخ»ـی باز شد با لب های آلفا ساکت شد. تلاقی لب هاشون دردناک بود.
هر لحظه منتظر بود دهنش با خون پر بشه و لب هاش از گاز های محکم و دردناک تیر بکشن.

ولی همچین اتفاقی نیوفتاد.
چون جونگکوک لبِ نرم پایینش رو آروم بوسید و مک زد. وقتی دستِ پینه بسته اش روی صورتش نشست و با انگشت شصتش نوازشش کرد احساس کرد میخواد گریه کنه.

از اونجا که چیزِ دقیقی از اون شب به یاد نداشت، این بوسه اولینش محسوب میشد. اولین ارتباط فیزیکی که تهیونگ بیست ساله با هوشیاری کامل لمس و حسش کرد.

دلش می خواست مانند یک بچه دهن باز کنه و با سر و صدا گریه کنه. گله کنه و با دست هایی که همچنان مشت کرده بود، آلفا رو هل بده و بزنه.

جونگکوک انگار که از نا آروم بودن تهیونگ خبر داشت، دستی که به کمرش چنگ زده بود رو شل کرد و با حرکت های آروم و لطیفی نوازشش کرد.

لب بالاش رو بین دهنش گرفت و مکید. گاز بسیار ریزی بهش زد و بوسه ای به روش کاشت. بدن تهیونگ کمی از حالت انقباض در اومده و مشت های دستاش شل شده بودند. رایحه اش داشت دیوونه اش میکرد و گرگش غرش های محکم و دیوانه واری میکرد.

امگا که کمی از ترسش کاسته شده بود دست هاش رو بالا برد و یکی روی شونه و با دیگری به بازوی آلفا چنگ زد.

آلفا تنش رو به درخت پشتی بیشتر فشرد و اینبار بدون هیچ برنامه و نظمی بوسیدش. شبیه کسی شده بود که بعد از محرومی از آب، به آن رسیده.

White Rose | kookvTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang