27. برایِ من گریه کن

3.6K 588 456
                                    

شرط آپ پارت بعد:
460 ووت
300 کامنت

به یکی از مهم ترین پارت های وایت رز
خوش اومدین :″)

***

هوا درحال روشن شدن بود و ماه از پشت ابر ها کم کم سفیدیِ زیباش جاش رو نورِ درخشان خورشید داد و ناپدید شد.

هوا گرگ و میش شده بود و بارانی که انگار قصد قطع شدن نداشت، به قطره های نم نم و آروم تبدیل شده بود.

گرگ درونش دور خود می‌چرخید و غرش های آرومی میکرد، انگار‌ که میخواست هوشیارش کنه. تهیونگ چشم هاش رو بهم فشرد و با خستگی زیاد و سردردی که به محض پلک زد بهش چیره شد، نیم خیز شده و با گیجی دستی به موهای پر پشت و بهم ریختش کشید.

«الهه‌ی ماه» زیر لب با زمزمه کرد و سرش رو محکم بین دست هاش فشرد. کلبه‌ی قدیمی و چوبی کمی از حالت تاریکش در اومده و نورٓ نچندان زیاد خورشید که به دلیل ابری بودن آسمان چندان به چشم نمیومد، باعثش بود.

غرش های گرگش و خرخر های رو مخش همچنان ادامه داشتن. داشت از کلافگی و سردرد دیوونه میشد. حالش تعریف چندانی نداشت و لرزش کمی توی دست هاش قابل تشخیص بود.

وقتی گرگ درونش زوزه‌‌ی بلندی سر داد سرش بلند کرد که داد بلندی از درد پیچیده در سرش بکنه که با جسمِ کوچکی درکنارش روبه‌رو شد.

متعجب نفس بلندی کشید و دونه های عرقی که پیشانیش رو پر کرده بودن، با دشت دست پاک کرد.

تازه تونست رایحه های سنگین دور و ورش رو تشخیص بده و رایحه‌ی دخترکش پررنگ تر از هرچیزی به مشامش رسید.

کاملا فراموش کرد که کجا قرار داره و چه چیزی از سر گذرونده چشم هاش فقط جسم خوابیده‌ی دخترکش رو میدیدن.

گرگش هیجان زده به سمتی اشاره کرد ولی تهیونگ کاملاً نادیدش گرفت و تمام هوش و حواسش رو به سمت دختری که به زیبایی به خواب رفته، داده بود.

نگاهش روی موهای دخترکش در گردش بود. رز خودش رو تماماً پتو پیچ کرده و تنها سرش کمی قابل دیدن بود و البته چشم های بسته اش.

گرگ درونش از دیدن توله ی پتو پیچ شذه‌اش آروم  گرفت و گوشه ای تو خودش جمع شد.
تهیونگ وقتی میخواست لحاف رو روی تن رز درست کنه، متوجه برهنگیِ دختر شد. شوکه نگاهش رو ازش گرفت و لحاف رو جوری روش قرار داد که تیکه ای از تنش هم دیده نشه.

سردردش کمی کمرنگ تر شد و تازه به یاد آورد که هنوز نگاهِ دقیقی به اطرافش ننداخته. به یاد آورد که اینجا کلبه ی ناهی نیست و خودش و آلفا اینجا بودن. ولی رز اینجا چکار میکرد؟

متعجب کامل رو تخت نشست و متوجه شد که خودش هم لباسش تنش نیست. با یاد آوری اتفاقاتی که احتمال میداد ساعاتی پیش رخ داده باشن، خجالت زده دستش رو روی دهانش قرار داد و لعنتی به خودش فرستاد.
- گند زدی تهیونگ، کاملا گند زدی پسر.

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now