5.امگای فسقلی

5.5K 680 36
                                    


پاهاش رو تو بغلش جمع کرد و با حس های مختلفی که در دل داشت به درخت پشت سرش تکیه زد. یک روز کامل رو خوابیده بود البته اگه بیدار شدنش و حرف زدنش با جیمین رو فاکتور میگرفت.

مادر و پدرش از وقتیکه بیدار شده بود، خیلی بهش رسیده بودن و با گفتن اینکه امروز نمیخواد کاری کنه و تو چادر استراحت کنه به سمت پک کناری برای اوردن ذخیره ی زمستونی که داشت از راه میرسید ، رفته بودن.

تهیون و تهیان با بقیه ی توله های همسن خودشون کنار معلم پیر پکشون برای اموزش رفته بودن. و جیمین درگیر دوختن لباس های جدید برای ساکنین پک بود.

و اینطور که میدید باید کل روز رو تنهایی سر میکرد. نسیم آروم ولی سردی اومد و با برخوردش به صورتش لبخند عمیقی رو لبش نشوند.

شایدم تنهایی اونقدرام بد نیست!

چرخی به چشم هاش داد و با دیدن گل های مختلفی که با رنگ های مختلفشون خودنمایی میکردن و کمی دورتر از درخت و پایین صخره روییده بودن، فکری به سرش رسید.

الان که تنها بود بلاخره میتونست تاج های مختلفی از گل ها درست کند.کاری که خیلی از انجام دادنش آرامش میگرفت.

از درختی که چند صد سال قدمت داشت فاصله گرفت و به سمت گل هایی که پایین صخره ای که درخت روی آن روییده بود حرکت کرد. بالا یا پایین اومدن از صخره بشدت خسته گننده بود ولی منظره ای که از بالا میتونست به چشم ببینه باعث میشد خسته کننده بودنش رو نادیده بگیره.

گل ها کل زمین رو پر کرده بودن، و تنها درختی که اینجا به چشم میخورد ، درختی بود که به آن تکیه زده بود.

اون درخت روی صخره ای روییده بود که شکل دایره ای داشت که سطحش صاف بود و درخت صد ها سال بالای اون صخره که ارتفاع چندان زیادی از زمین نداشت روییده بود.
و تهیونگ عاشق تکیه زدن به آن درخت پیر بود.

یک چشمه تقریبا بزرگی کنار درخت و گل ها بود که کمی نزدیک شدن بهش تهیونگ رو میترسوند به همین دلیل تاحالا در آن شنا نکرده بود. طبق چیز هایی که از

فقط از دور بهش نگاه میکرد و به حرکت ماهی های مختلفی که در آن ورجه وورجه میکردند، چشم میدوخت.
چندتا گل سفیدی چید و شروع به درست کردن تاج مد نظرش کرد.

با پیچوندن انها به هم و گذاشتن گلبرگ ها، کارش تقریبا داشت تمام میشد. که با شنیدن صدای پایی سرش رو به آن طرف چشمه هدایت کرد و با دیدن یکی از امگاهای پیر پک، لبخند قشنگی زد.

- تهیونگ پسرم خودتی؟
زن میانسال از اون ور چشمه با ریز کردن چشم های ضعیفش با صدای تقریبا بلندی گفت و با شنیدن صدای امگای محبوب پک لبخندی زد.

- اره اجوما خودمم. چیزی شده؟ کمک نمیخواین؟

تهیونگ با خوشرویی ذاتی که داشت گفت و تاجی که درست کردنش تقریبا تموم شده بود به یه سمتی پرت کرد.

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now