2.قانون مسخره!

4.6K 744 73
                                    

کش و قوسی به بدن خستش داد و با کشیدن خمیازه ای موهای بلند سیاه رنگش رو پشت گوشش فرستاد.

_تهیونگ بیدار شدی پسرم؟ بیا امروز کلی کار داریم!

مادر تهیونگ که یکی از امگاها ی قوی پک بود با سبد چوبی که در دست داشت داخل چادر اومد و رو به تهیونگی که به تازگی بیدار شده بود حرفش رو بیان کرد.

_باشه اوما الان میام.

تهیونگ با صدای همیشه آرومش که کمی گرفته بود گفت و با جمع کردن تشک و پتو و بالشتی که فقط برای خواب پهن میکرد روپوشی که رو لباس بلند و زیباش میپوشید که امروز ابی رنگش رو انتخاب کرده بود ، به تن کرد.

هوای صبحگاهی پک رز سفید کمی سوز سردی داشت که باعث شد دست هاش رو دور بدنش حلقه کنه.

خورشید هنوز کامل طلوع نکرده بود و فقط کمی از مردم برای کار کردن در مزرعه و چیدن محصولات خود بیدار شده بودند که بیشترشون شامل گرگ های میان سال پک میشدن.

تهیونگ خیلی از کار کردن در مزرعه خوشش میومد به همین دلیل هر روز قبل از خواب به مادر و پدرش تذکر بیدار کردنش در وقت مناسبی زمان طلوع خورشید را میداد.

ولی امروز کمی زودتر بیدار شده بود و این کمی خواب آلودش کرده بود ولی بازم این باعث نمیشد لبخند کوچکی که از زمان بیدار شدن رو لب هاش شکل گرفته بود از بین بره.

با گرفتن یکی از سطل هایی که کنار درخت بزرگی که در مرکز پک قرار گرفته بود به سمت رودخونه حرکت کرد.

کمی سردش شده بود و این برعکس ناراحت کردنش حس خوبی بهش میداد!
هوای سرد، آب سرد و هر چیزی که بدنش رو سرد و خنک نگه میداشت رو دوست داشت و نمیدونست دلیلش چی بود، البته به خودش یاد آوری میکرد که نباید بدونه!

با گذشت از چند نهال درختی که تازه کمی رشد کرده بودن با کنار زدن شاخه های آنها به رودخونه ی بزرگی که از پک انها رد میشد و تا پک های دیگه و کشور کناری ادامه داشت، رسید.

سطل چوبی که واسه بردن آب ساخته شده بود رو به سطح آب زلال رودخانه کشید و پا پر شدنش آن رو به کناری گذاشت و دو دستش رو در آب فرو کرد.

مثل همیشه آب رودخانه در این وقت خیلی زیادی خنک بود و این دست های گرمش رو قلقلک میداد.

تکخند صدا داری زد و با در آوردن دمپایی قهوه ای رنگش پاهای تراشیده شده و زیباش رو در آب فرو برد و خنده ی بلندی کرد.

چقد حس خوبی داشت سردی آب!

تقریبا هربار دست، پاهاش و یا صورتش رو با آب میشست همین جمله با تعریف های مختلفی مانند قشنگ، خوب، عالی، ارام، و کلی دیگر، در ذهنش شکل میگرفت.
و او ازین تعریف ها خوشنود و راضی بود.

همانطور که پاهاش رو اروم تکون میداد و بادست هاش روپوش بلندش رو کمی بالا گرفت که با این کار باعث دیده شدن پاهاش تا زانو میشد و در همین حین به آسمانی که الان به رنگ عجیبی در اومده بود ، خیره شد.

نگاهش رو از آسمان کمی روشن شده گرفت و به پاهای خوشرنگش داد و خنده ای کرد.
درسته به سرکش بودن و مقید نبودنش به قوانین خندیده بود!
چونکه خودش الان یکی از قوانین رو زیر پا گذاشته بود.

«نشون دادن بدن امگاها در جاهای  عمومی که مردم در آن رفت و آمد دارند؛ برای سالم موندن آنها ، ممنوع است»

لبخند غمگینی لب هاش رو قاب گرفت و جای اون خنده ی از روی دلخوشی رو گرفت.
چه قانون مسخره ای!

از نظر خودش مردم خودشون باید جلوی چشم های کنجکاوشون رو میگرفتن نه خودش بدنش رو میپوشوند!

اصلا به اونا چه؟

یعنی با یکم معلوم شدن پا و یا گردن مردم به این فکر میکنند که او یک امگای خراب و هرزه است؟
خب فکر کنند به او چه!

این فکر های مخرب و افکار قضاوت گر بقیه است و قرار نیس برای یک مشت آدمی که در زندگی بقیه سرک میکشند خودش رو تغییر بدهد!

پوفی کشید و پاهاش رو محکم به آب کوبید که این کار باعث شد کمی آب روی صورتش بریزه.
خنده ی دوباره ای کرد.
اصلا همه ی آدم های بی فکر برند به جهنم!

هر آدم نادانی هرچقدرم بهش تذکر بدی باز هم به نادان ماندن اصرار میکند ، پس چرا باید روزش رو با فکر کردن به یه مشت آدم نادون و بی فکر خراب میکرد؟

پس نفس عمیقی کشید و سعی کرد روی صدای حرکت آب در رودخانه، تمرکز کند.

با شنیدن صدای خش خش برگ های خشک شده ی درخت سرش رو به سمت عقب برگردوند.

با فکر کردن به اینکه جیمین مثل هر روز بعد از بیدار شدن کنارش به اینجا آمده است، صدای آرومش رو کمی بلند کرد.

_آلبالو خودتی؟

سوال کرد و منتظر ماند ولی وقتی جوابی نشنید و صدای دیگری نیومد شونه هاش رو بالا انداخت و کمی لب پایینش رو بیرون داد دوباره به سمت رودخونه برگشت و شروع به تکون دادن پاهاش کرد.

غافل از گرگ بزرگ و با هیبتی که کمی با فاصله در پشت سرش ایستاده بود و با چشم هایی که به رنگ طلایی میدرخشیدن ، نفس های صدا داری میکشید. 

~~~
سلام چطورین؟

با کامنت گذاشتن و ووت دادن منو خوشحال کنین•-•

همونطور که گفتم اپ کردم^^
و شاید اپ این فیک روزهای جمعه باشه...
فعلا نمیدونم ولی چند روز دیگه بهتون خبر میدم!

کلی دوستون دارم💜
بایی♡

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now