3.آ-آلفا؟!

5.2K 802 41
                                    

با حس کردن رایحه ی آشنایی شوک زده سرجاش خشک شد وپاهایی که با بازیگوشی در آب تاب میخوردند درجا ایستادند!

قدم های آرومی که لحظه به لحظه خبر از نزدیک شدن آن گرگ رو میدادن.
رایحه ای که هر لحظه قوی تر میشد.
و تمام!

با حس نفس سردی که روی موهای باز شدش و گردن کمی بیرون اومدش نشست ، حس کرد دنیا در اون لحظه ایستاد.

و خودش...
نمیدونست چه حالی داشت...
شایدم ترسیده بود شایدم هیحان زده، نمیدانست.

با شنیدن خرخر گرگی که در گلوش سرش رو قایم کرده بود تصمیم به حرف زدن گرفت.
نباید میمرد...نه الان!

- آ..الفا؟!

با صدای همیشه آرومش که به طور عجیبی اینبار تن آروم تری به خود گرفته بود، و لحن لرزونی گرگ سیاه رنگ رو صدا زد.
با شنیدن زوزه ای دقیقا کنار گوشش تکون شوکه ای خورد.

ترسیده بود! اونم خیلی زیاد و نمیدونست باید چیکار کنه. هیچوقت فکر نمیکرد قراره اینقدر زود تو همچین موقعیتی گیر بیوفته. واکنش بدنش وحشتناک سخت و دردناک بود. درحال لرزیدن بود.

از رایحه ی ترسیده ای که از امگا ازاد شده بود ترس امگا رو فهمید.

ولی بازم عقب نکشید و اینبار به شکل انسانیش برگشت. رایحه ی امگا رو مانند یک تشنه که به آب مچرد میازش رسیده با ولع نفس کشید و دست های عضله ایش رو بلند کرد.

کمی اذیت کردن جفت کوچولوش که بد نبود، بود؟

با پیچیده شدن دو دست تنومند و قدرتمندی دور بدن نحیفش کمی از ترسش کاسته شد ولی بازم کمی داشت میلرزید. این لرزش لعنتی رو هیچ وقت نمیتونست خوب کنترل کنه و همیشه تو بدترین موقعیت ها لوش میداد. مانند الان.

جونگکوک با دستی که پر از نقش و نگار های سیاه رنگ بود موهای باز و پریشون امگا رو به کناری زد و سرش رو داخل گردنش فرو برد و دستش رو دوباره مالکانه دور امگاش حلقه کرد.

_هومممم...هنوزم رایحت منو مست میکنه فیلا.

تهیونگ که جونی در تنش نمونده بود خودش رو تسلیم الفای سرکشی که با تخسی تمام او را محکم در آغوش گرفته بود، کرد. دست های آلفا خیلی محکم دورش حلقه شده یودند و نفسش باز هم درحال تنگ شدن بود. در این لحظه نفس کشیدن براش دشوار ترین کار ممکن بنظر میرسید.

با شنیدن لقبی که گرگش بی تاب دوباره شنیدنش بود ناله ی کوتاهی کرد که از گوش های الفای خون خالص دور نموند. هیچ واکنشی دست خودش نبود. این گرگ لعنتی، همش تقصی امگای درونش بود وگرنه خودش خوستار کشتن آلفا رو داشتن. یا شاید خفه کردنش تو رودخانه. بد بنظر نمیرسید.

_انگاری گرگت خیلی دلتنگ الفاشه نه فیلا؟

تهیونگ ضعف کرده به سختی چشم های بهم چسبیدش رو از هم باز کرد و برای چشم تو چشم شدن با الفا کمی سرش رو کج کرد. نگاه کردن به گوی های طلایی رنگش سخت بنظر میرسید. مردمک هاش لرزیدند.

با افتادن نگاه لرزون و چشم های خمارش در دوگویی که به طلایی میدرخشیدن و کمی شیطنت و خباثت در انها موج میزد، مردمک چشم هاش در جا تکون خوردند.

نفس سختی کشید و با زبون زدن لب هایی که از استرس خشک شده بودن با لحن لرزونی حرفی که چندین ساله در دلش خاک خورده بود رو با سختی و دلی که با عذاب میتپید، بیان کرد.

_لطفا جو..نگکوک لـ..طفا ایـ..نقدر من رو از الفام وحـ..شت زده نـ..کن!

به سختی زمزمه کرد و چشم هاش روی هم افتادن و غافل از هرچیزی با تنی که هنوز میلرزید تو اغوش الفاش ، امن ترین جای جهان برای گرگش و شاید خودش! به خواب عمیقی فرو رفت...

~~~
سلام چطورین؟
خب اینم از پارت سه •-•

ووت و کامنت فراموش نشه!!!


و بدونین کلی دوستون دارم💜
مواظب خودتون باشین^^
تا پارت بعدی بایی♡

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now