4.گُل از حال رفته

5.6K 737 37
                                    

مانند هرباری که امگاش بوی تند شده الفاش رو حس میکرد از حال میرفت، اینبارم همین اتفاق افتاد!
که باعث تیره شدن چشم های شبرنگش شد.
با ناراحتی که از رایحه ی گرم شده اش، ازش ساطع میشد محکم تر دستاش رو دور تن نحیف امگاش حلقه کرد.

نه تنها امگا بلکه همه ترس عمیقی نسبت به رایحه ی آلفا داشتن. انگار که یک هیولای آدمخوار باشه و این همیشه باعث آزارش میشد.
مخصوصا ترس عمیق تهیونگ نسبت بهش.

موهای پریشون امگای از حال رفته رو باسرش کمی از گردنش دور کرد و با چسبوندن بینی خوشفرمش به گردن عریان امگا، نفس محکمی از عطر شیرین و غیر قابل توصیفش کشید. احساس خوشایندی تمام تنش رو تسخیر کرد و احساس ممنوعه ای درونش روشن شد.
تهیونگ.. همم همیشه جلوش کنترلش رو از دست میداد.

لیسی به نقطه ازاد شدن رایحه ی امگا کشید و مک ارومی به گردنش زد. فکر مارک کردن امگا مانند پتک به سرش محکم برخورد کرد و باعث هیس کشیدنش شد.
نمیخواست مارکش کنه...
باید خودش رو کنترل میکرد!
نباید اون اتفاق دوباره تکرار میشد..نباید!
به گرگ درونش غرید و عصبی فکش قفل شد.

ولی چشم هاش به رنگ طلایی در اومده بودن و دندون های نیشش چند سانت بلندتر دیده میشدن.
لعنت به گرگ بی صبرش!
نباید امگاش رو بیشتر از خودش دور میکرد،
این خیلی براش دردناک بود.
ترسیدن امگا و فرار کردنش براش دردناک بود و با بیخبر مارک کردنش میدونست قراره امگا رو از
خودش متنفر کنه!
درواقع امگا خودش رو میکشت اگر مارک آلفا رو روی گردنش پیدا کنه.

دستی که روی شکم امگا حلقه شده بود رو باز کرد و دور گردن امگای تو بغلش حلقه کرد و با کشیدن نفس عمیقی دندون هایی که به خارش افتاده بود رو تو دستش فرو کرد!

با درد دادن به خودش کمی میتونست حواس آلفای درونش رو از مارک کردن امگاش پرت کنه! فقط کمی.

با دردی که تو دستش پیچید غرش محکمی کرد و چشم های طلایی رنگش رگه های سرخ رنگی در انها دیده شد.
امگاش رو محکم تر گرفت و دندون هایی که پر از خون شده بودن رو از دستی که به احتمال زیاد به دلیل این زخم بزرگ تا چند روز نتونه خوب ازش کار بکشه، کشید.  زخم عمیقی روی دستش ایجاد شد و خون بدون توقف شروع به ریزش کرد.

لیسی به لبای آغشته به خونش زد و امگاش رو از خودش دور کرد و سرش رو اروم روی چمن های کمی خیس گذاشت.

طعم خون باعث شد صورتش درهم بشه و احساس بدی بهش دست بده. خاطره ی خوبی از این موقعیت نداشت.

با رفتن کنار رودخونه دهن سرخ رنگش رو شست و ابی به دستی که خون فراوانی ازش رفته بود زد.

به دلیل خون خالص بودنش فقط تا چند روز قراره این زخم روی دستش بمونه و بعدش کلا حتی اثرش هم از بین میرفت.

White Rose | kookvTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang