22.امگای سرکش و خبیثِ من

3.9K 519 200
                                    

٭ شرط آپ پارت بعد :
190 ووت
150 کامنت

وقتِ ناهار همه چیز آروم و صلح آمیز به نظر میرسید.
یک میز بزرگ و مجلل در محوطه ی پک بین کلبه ها قرار داد شد و تمام غذاهایی که توسط مردم پک، بیشتر امگاها، پخته شده بود به شکل تمیز و منظمی گذاشته شد.

مهمون ها و اعضای پک رز سیاه همگی پشت میز نشستند. تهیونگ همانطور که بشقاب های سوپِ گوشت رو میچید، به صحبت جیا درباره ی آخرین خریدش در شهر مرکزی صحبت میکرد و از دست و پا چلفتی بودن جفتِ بامزش میگفت. تهیونگ سری در مقابل حرف هاش تکون داد و آروم خندید.

- نمیتونی باور کنی، اون آلفای پکی که هممون میبینیم اینطور یک پیرزن وسط بازار گوشش رو پیچوند. هرچقدر هم تقلا میکرد ولش نمیکرد.

تهیونگ چاپستیک های چوبی رو کنار بشقاب گذاشت.
- میتونم تصورش کنم. جه مین همیشه اینطور بود.

جیا آروم خندید و با دیدن جه مین که بهش علامت میداد بیاد و کنارش بشینه، دست امگای مذکر رو گرفت.

- من میرم که کنار جه مین بشینم تهیونگ و گرنه قراره بشدت از دستم ناراحت بشه. همه چیز آماده شده پس توهم بشین و غذات رو بخور، لطفا.

تهیونگ سر تکون داد و بین همهمه تمام حاضرین آروم زمزمه کرد. دست دخترِ امگا رو بین دست هاش فشرد.
- نگران نباش جیا. همین الان میشینم و غذام رو میخورم. خیالت راحت باشه.

امگا لبخندِ درخشانی زد که باعث شد گونه هایِ کمی پر و چال گونه ی عمیقش جلب توجه کنه.
- میبینمت.

تهیونگ سرتکون داد.
- میبینمت، جیا.

تهسونگ همانطور که از دیر حاضر شدنِ غذا غر میزد، چاپستیک هارو گرفت و خواست شروع به خوردن کنه، که درهمون لحظه یوهان محکم رو دستش زد و چشم هاش رو برای جفتش گشاد کرد.

- هنوز تهیونگ نیومده، یکم صبر کن!

تهسونگ متقابلا چشم هاش رو گشاد کرد.
- ولی من گرسنمه.

یوهان با آرامش سر جاش برگشت و حبه ی انگوری رو توی دهنش گذاشت.
- گفتم صبر کن، آلفا.

تهسونگ بیحرف نشست و با چشم های محزونی به غذای لذیذ و پر رنگ و لعابی که جلوش قراره داشت نگاه کرد. از گوشه ی چشم، تهیونگی رو دید که به سمتشون می اومد و در لحظه صورتش با لبخند مزین شد.

- تهیونگ، پسرم اومدی.
و در ادامه به آرومی زمزمه کرد.
-منو از هیونگت نجات بده.

یوهان که صدای جفتش رو شنید، با آرنج ضربه ی نسبتا محکمی به پهلوی آلفا کوبید و که باعث شد از جا بپره و زانوش به قسمت پایین میز برخورد کنه.
- عزیزم!
تهسونگ با کلافگی گفت.
و یوهان کاملا نادیده اش گرفت.

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now