23.فاجعه

3.3K 534 263
                                    

شرط آپ پارت بعد:
300 ووت
200 کامنـت

***

- من مطمئنم که یک اتفاقی افتاده، اینطور نیست؟

ناهی با صدای مشکوک و ولومِ آرومی پرسید تا مبادا صداش به دخترکوچولوی حاضر در خانه برسه.

تهیونگ با صورتی زار و چشم های گود افتاده رو مبل دراز کشیده و یک سره در حال غر زدن بود.

- هیچ اتفاقی نیوفتاده.

مانند یک طوطی حرفش رو برای بار صدم تکرار کرد. و باعث شد ناهی کفری شده ظرفی که توی دستش داشت رو روی میز پرت کنه.

- تهیونگ! از وقتی بیدار شدی هی سرم غر میزنی و بهونه میاری! اگه اتفاقی نیوفتاده پس چرا رفتارت اینقدر عجیب شده؟!

تهیونگ روی مبل نشست و تکیه داد. پشیمون شده به ناهی نگاه کرد و سر تکون داد.
- من واقعا معذرت میخوام. میدونی که هیت شدم. و توهم نمیگی دیشب چطور به خونه برگشتم! پس به من حق بده اینقدر بدعنق باشم.

ناهی به امگایِ خسته ی جلو روش نزدیک تر شد و دست هاش رو بین دست های خودش گرفت و فشرد.
- من که بهت گفتم! خودت تنها برگشتی. در ضمن هیتت اونقدراهم شدید نیست. پس حق نداری بهونش رو بیاری.

تهیونگ پوفی کشید و سرتکون داد.
میشد گفت امروز یکی از بد ترین روزهای زندگیش هست. با سرگیجه و بدن دردِ شدیدی از خواب بیدار شد، درحالیکه خاطرات محوی از شب قبل توی ذهنش داشت.
چیز هایی که هرچقدر سعی میکرد کنار هم قرارشون بده، هیچ چیزی دستگیرش نمیشد.
هیچ چیز واضحی به ذهنش نمی اومد از نظر جسمی خسته و از نظر روحی درهم ریخته بود.

گرگِ درونش به طرز مشکوکی درحال غر زدن نبود و یک گوشه کز کرده با رضایت دمش رو تکون میداد.

- من نمیدونم چخبره.

سرش رو به پشتی مبلِ چوبی تکیه داد و با صدای آهسته ای زمزمه کرد. یا درواقع خواهش کرد.
- سرم درد میکنه، میشه لطفا برام دمنوش درست کنی؟

ناهی آهی کشید و از جایِ خود بلند شد.
چشم هاش رو با حالت عصبی نازک کرد و هیسی کشید.
- مطمئن باش اگه اینقدر مظلوم و بامزه نبودی، هیچ وقت برات درست نمیکردم.
- ممنونــم
- خفـه شـو!

وقتی که آلفای جوان برای آوردن دو فنجان و آب به حیاط پشتی رفت، در آخر تهیونگ تونست قیافه ی وحشت زده ای رو به خودش بگیره.
- خدای من!

درست که چیز های زیادی یادش نبود، ولی اتفاقی که حین خوردن شام و آلفایی که تا دلِ جنگل دنبالش اومد روی دور تکرار، جلوی چشم هاش خودنمایی میکرد و باعث میشد تا از شدت شرم و خجالت به گریه پناه بیاره.

- چطور تونست اینکار رو با من کنه؟

تهیونگ با حالت زار و کلافه ای از خودش پرسید و موهای گره خورده و پریشونش رو با یک دست گرفت و محکم کشید.
- آخ، تقصیر منه نزدیکش شدم.

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now