12.تِکرارش ن-نکن.

3.8K 508 52
                                    

ماه در بین ستاره های پر نور بشدت میدرخشید و در میان تاریکی شب حکمرانی میکرد.
و نوری که از خورشید میگرفت کمی از تاریکی حاکم بر فضا رو کم میکرد.

جونگکوک با اخم هایی درهم تنها به تهیونگی که چشم هاش رو محکم به روی هم فشرده و اشک میریخت خیره شده بود و فکش از شدت عصبانیت قفل شده و نگاهش برق طلایی به خود گرفته بود.

تهیونگ از ترس نمیتونست نفس بکشه، مبادا رایحه‌ای که باعث به‌هم خوردن حالش میشد، به مشامش برسه.
چشم هاش رو محکم به روی هم فشرده و در دل آرزو و دعا میکرد همه ی این اتفاقات خواب‌ باشن.

جونگکوک هنوز هم دستِ بزرگش رو محکم به روی دهن امگا فشار میداد.
دستش رو کمی شل‌کرد وغرید.
- صدات در نیاد! میخوام دستمو بردارم.

تهیونگ با چشم هایی گرد شده و خیس از اشک سریع سرش رو پشت سرِهم تکون داد و با برداشته شدن دستِ جونگکوک نفس های عمیق و پی‌ در پی از طریق دهانش کشید.
بزاق دهنش تا روی چونش رسیده بود و گونه هاش از شدت اشک خیس و چسبناک شده بودن.

جونگکوک با نگاهی ناخوانا نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به دستش داد. با دیدن ردی قرمز رنگ به روی دستش، تکخنده دیوانه واری زد و ابرو هاش به سمت بالا پریدن و چشم هاش گشاد شدند.
لب های امگاش...
سرخ بودند؟

به سرعت به سمت تهیونگ رفت و با یک دست از گردنش گرفت و کمی‌فشارش داد و باعث شد چشم های تر و اشک آلود پسر، گرد بشند و نفس محکمی بکشه.

چشم های جونگکوک ترسناک بودند.
نگاهِ توی چشم هاش خاطرات خوبی‌ رو به ارمغان نمی آوردند و باعث میشدن لب هاش از ترس بلرزند و چشم هاش سیاهی برند.

دست آزادش رو به سمت لب های امگا برد و با انگشت شست به روی لب های وسوسه انگیز امگا کشید و باعث شد رنگِ سرخی که به زیبایی به روی لب هاش نشسته، به سمتی کشیده بشه.

به دست جونگکوک که به گردنش چنگ زده بود، چنگ زد و سرش رو به نشونه ی مخالفت تکون داد.
تمام تنش میلرزید و احساس میکرد هیچ کلمه ای رو نمیتونست به زبون بیاره یا به زبون دیگه ای انگار تار های صوتیش آسیب دیدن. جونگکوک گردنش رو محکم بین دستش نگرفته بود. ولی تهیونگ احساس خفگی میکرد.

سعی کرد حرف بزنه. به تنها امیدش چنگ زد و به زور چند کلمه به زبان آورد.
-ل-لطفا آ-آلفا... تکرارش ن-نکن.

انگار که یک پتک به سرش خورده باشه، نگاهش رو از لب های هوس انگیز امگا گرفت و به چشم هاش داد.
با دیدن چشم هایی که التماس و خواهش از انها میبارید به خودش اومد.
داشت چیکار میکرد؟
لعنت بهش! اونقدر دلتنگی بهش فشار آورد که نزدیک بود تهیونگ رو دوباره مایل ها از خودش دور‌کنه.
گرگ درونش بدجور قاطی کرده بود.

ولی تهیونگ که تمام جونگکوک تو چشم هاش سیاه و تاریک دیده میشد. هیچ فرقی نمیدید.
تنها چشم های مات شده و دو رنگ آلفا جلوی‌ چشم هاش بودن و نمیتونست پشیمونی رو از نگاه ترسناکش بخونه.

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now