9.جامِ خونی

3.7K 565 26
                                    

یک هفته از آخرین روزی که آلفا رو دید میگذشت و تا به امروز خبری از او به گوشش نرسید.

بعد از اینکه حالش بد شد، مادرش دوباره موضوع نحس رو پیش نکشید و درحال مدارا کردن با حالِ بد پسرش بود.

کنار رودخانه نشسته بود. نور خورشید از بین درخت های سر به فلک کشیده ساطع میشد و پرتو های نورانیش تمام جنگل رو روشن کرده بودند.

صدای گنجشک ها هارمونی قشنگی ایجاد کرده بود، و بوی خاک بارون خورده بینیش رو قلقلک میداد.

نفس عمیقی کشید و دستی به روپوشی که رنگِ آبی آسمانیش دل هر بیننده ای رو میبرد، کشید. تهیونگ از دور، مانند یک ستاره ای درخشان، نورانی تر از زیبایی های طبیعت، دیده میشد.

صدای شیهه ی اَسب ها و صدای حرکت چرخ‌کالسکه ها از دور‌ به گوش میرسید.
دستش رو به سمت آب زلال رودخونه برد و به لرزشی که در آب ایجاد شد چشم دوخت.
ماهی هایِ کوچک‌نقره‌ای رنگ از زیر دست غریبه ای که به مکان امنشون وارد شده، رد میشدن و به دنبال راهِ فراری از دشمنی که به سرزمینِ سرتاسر بدون هیاهوشون پا گذاشته بود، میگشتن.

لبخند کم رمقی روی لب هاش نشست و به صدایِ برخورد دستش به آبِ جاری گوش سپرد.
کمی آرامش به دلش راه پیدا کرد.

انگار آرامش از پسرک همیشه دل نگران، فراری بود، که در هر سوراخ و سنبه ای به دنبالش بود و گیرش مینداخت. مانند امروز.

صدای همهمه گرگ های پک و گوسفندانی که به چرا برده میشدند به گوش میرسید و خبر از بیدار شدن اهالی پک از خوابی عمیق رو میدادن.

دستش رو از آب بیرون کشید و به روی پاهایش ایستاد، کش و قوسی‌ به تن خشک شده اش داد و روپوشِ همرنگ آسمانش رو از هر خاکی که به روی آن نشسته بود، تکاند.

به سطل های چوبی که پر از آب رودخانه هستند نیم نگاهی انداخت و لب گزید.
امروز به قدری خسته و بی حوصله هست که توانایی بلند کردن این دوتکه چوبِ پر از آب و سنگین رو در خودش نمیدید.

ولی هیچ راه چاره ای پیش روش نبود، باید این دوسطل رو به چادرشون میرسوند، چون مادرش با گرم کردن این آب میخواست برادر و خواهرش رو حموم بده.

دستی به موهایی که هنوز بافته نشده بودن کشید و سر‌ تکون داد. خیره کننده دیده میشد.
هیچ راهِ چاره یا فراری پیش روش نبود، و باید این دو سطلِ چوبی و سنگین رو به پک میبرد.

دستش رو به سمت دسته ی سطل برد ولی با یهویی گرفته شدن دسته ی آن متعجب سر بلند کرد و با آلفایِ نگهبان پک روبه رو شد. جونگهون.

جونگهون وظیفه ی نگهبانی درِ ورودی پک رو داشت و تنها چیزی که نشان میداد چرا اینجاست نزدیک بودن ورودی پک به این قسمت از رودخانه است. البته نه انچنان نزدیک ولی این اتفاق چشم های تیز آلفا رو به رخ میکشیدند گه از آن فاصله تشخیصش داده.

White Rose | kookvWhere stories live. Discover now